۶ مهر ۱۳۸۹

روز نمی دونم چندم


قرار بود امروز را صبح به جزیره ها برویم و عصر به تور تنگه بغاز یا بوسفر که بالاخره نفهمیدم فرقشون چیه

طبق معمول به شیوه پرسش و پاسخ به زبانهای ترکی، انگلیسی، فارسی و زبان ویژه ناشنوایان راه اسکله را پیدا کردیم. یعنی من نمی دونم خریدن یه نقشه اینقدر زور داشت واسه ما؟

کرایه کشتی چهار لیره بود. فکر کن تور 60 دلار بابت همین جزیره رفتن از ملت می گرفت

خب من عاشق کشتی ام و برای اینکه بقیه هم دوست داشته باشند یکی یه قرص ضد تهوع چپاندم در دهانشان

همه جور ادمی بود. عربها با چادر و روبنده سیاه ، اروپایی ها بدون ارایش با بدنی به شدت سرحال و پرطراوت، روسها به شدت درشت و ترسناک با خنده های بلندشان و ایرانی ها با ان غم و سردرگمی در چشمهایشان

دریا رنگ خوبی داشت، کشتی تکان خوبی داشت، باد خوبی می وزید، جزیره ها با سقفهای قرمز شان و بادبانهای سفید قایق های تفریحی و یک عالمه عروس دریایی در آب

همه از منظره ها فیلم می گرفتند و من از طبقه بالای کشتی از بیتا در حال مکالمه با یک مهندی خارجکی در طبقه پایین فیلم می گرفتم تا بعدها با تهدید نمایش فیلم به بابایش از او اخاذی کنم

چون همه به بیوک ادا می رفتند ما هم به انجا رفتیم

بامزه قسمت اطلاعات توریستی بود که نه نقشه داشت نه کاتالوگ و یک توریست المانی با خنده به دختر متصدی می گفت خوب واسه چی اینجانشستی؟ اون طفلک هم هی عذرخواهی می کرد

تمام ساحل پر از رستوران با غذاهای دریایی بود و صف طولانی برای سوار شدن به درشکه که نرفتیم اما دم در یک توالت(خب می شناسید که مثانه منو) یک گالسکه خالی ظاهر شد. من نفهمیدم راست می گفت یا نه که 50 لیر گرفت برای یک دور دور جزیره چون من در نت خوانده بودم بیست لیره اما نمی دونم مال چه زمانی بوده

خلاصه اینکه اسب ها به شدت بو می دادند و بوی جیش و تاپاله تمام جزیره را برداشته بود اما حقیقتش را بخواهی بعد از مدتی دیگر احساسش نمی کردی

من از گالسکه سواری خوشم نمی اید خیلی سریع است. باید این مناظر را سر فرصت قدم زد. دفعه دیگه خودم تنهایی می یام و چند روزی را در این جزیره ها راه می روم. اینکه بعد از یک پیچ ناگهان با منظره ابی دریا و سبزی جنگل و ابرهای سپید اسمان روبرو شوی ....این اتفاقی نیست که هر روز در زندگیت بیفتند و بعد هم بهسرعت از ان بگذری

خانه های ویلایی بسیار زیبا و خوش رنگ. حالا من فهمیدم این عکس های دوست داشتنی از کجا گرفته می شه . گلدانهای و پنجره های پر از گل، دیوارهای صورتی و قرمز و آبی و وسط اینها خانه های چوبی که ویرانه بود اما هنوز سرپا با زیبایی های یک خرابه . حتی ساحل برای شنا هم داشت . صخره ای بود و زیبا

از درشکه پیاده شدیم وقدم زدن را ادامه دادیم. ناگهان چند کشتی با هم مسافر پیاده کردند و میدان جزیره خیلی شلوغ شد.

در یک کوچه دوست داشتنی با عطر و دود غذا یک طبقه دوم دار! پیدا کردیم و رفتیم بالا و من در ان جا با این غذای خوشمزه ترک ها که اسم زیبایی هم دارد اشنا شدم. لحما جون. خوشمزه بود ها ....

سر ناهار اندکی بابت دیر حاضر شدن بچه ها غر زدم و گفتم که برای دیدن تنگه در غروب باید زودتر به هتل برگردیم

بچه ها قبول کردند و به سمت اسکله راه افتادیم. دستفروشانی حلقه گل مصنوعی می فروختند و اکثر توریستها می خریدند و به سر می زدند و کوپید عشق می شدند. (خیلی گران بود 5 لیره ،نخریدم)

دوباره مسیر زیبا را با کشتی برگشتیم . این بار به خاطر جهت نور اب سرمه ای شده بود و زیباتر. با حسرت با کشتی های شخصی نگاه می کردم که در ان مهمانی بود ویا از ان برای شنا به دورن اب می پریدند. یا زوج هایی که باسرعت می راندند...ای خدااااااااااااا

به هتل برگشتم و من که کاری نداشتم با حرص مراحل دوباره اماده سازی بچه ها نگاه می کردم. استراحت،حمام مجدد، سشوار مجدد و افتاب لحظه به لحظه پایین تر می رفت و خشم در من بالاتر می امد.

بیرون رفتیم و بچه ها با ارامش تلفهایشان را هم زدند و فهمیدم دیگر هیچ امیدی به غروب در بسفر نیست. بامزه اینکه هرسه تا به من نگاه می کنند و می گویند: خب گیس طلا برنامه مون چیه؟

الان که یادم می یاد خودم راتحسین می کنم که نبستمشان به فخش. فقط تشخیص دادم که باید هرچه زودتر برای مدتی از انان دور شوم . به بچه ها گفتم که جدا می شوم و سیما خیلی ناراحت شد. مرا کنار کشید و با ارامش و ملایمت حرف زد و خواست که بمانم. می ترسیدم بمانم چون دیو درونم را می شناسم که وقتی زوزه می کشد حتی خودم را می ترساند. اما تلاش سیما نتیجه داد و با بچه ها به راه افتادیم. طبعا نه جایی را می شناختند و نه برنامه ای داشتند و منهم که عمرا در ان لحظه می توانستم پیشنهاد قلعه دختر یا برج گالاتا را بدهم .

فقط در همان اطراف میدان راه رفتیم و وقت تلف کردیم و من در تلاشی سخت برای ارام کردن خودم که بالاخره بعد از یکی دو ساعت جواب داد.

شب در هنگام شام من برای تغییر فضا با شور و هیجان یک سوتی وحشتناک در ارتباط با نخود خوردنم را تعریف می کردم و در پایان ماجرا از دیدن چهره پسر میز همسایه که از خنده مشرف به موت بود فهمیدم که سوتی در سوتی داده ام.

خودم را پشت سیما پنهان کرده بودم و خجالت می کشیدم از انجا بیرون بیایم . بیتا خیلی ریلکس از مرد جوان می پرسد شما فارسی بلدید؟ پسر در حالی که با سینی اش فرار می کرد گفت نسبتا

۱۸ نظر:

میثم گفت...

بقول یکی از دوستانم تو فیس بوک، "اول" (منظور اینکه من اولین نفرم که کامنت گذاشتم :ددی).
بعضی وقت ها فکر می کنم خوندن سفرنامه برام لذت بیشتری داره تا خود سفر. البته شاید توصیفات بامزه و پرانرژی شما باعث میشه این احساس رو داشته باشم. البته یادم می یاد که وقتی بعضی قسمتهای سفرنامه سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس (از جمله کتابهای بابای عشق تاریخمه) رو می خوندم هم همچین احساسی داشتم. به سفرات و سفرنامه نوشتن هات ادامه بده

ناشناس گفت...

ایرانی ها با ان غم و سردرگمی در چشمهایشان...

نگار ایرانی گفت...

باهات موافقم که اون جزیره رو باید پیاده قدم زد.واقعا زیباست.

فرشاد گفت...

اون قسمت اطلاعات توریستی، رئیسش ایرانی نبود؟
این مسایل معمولا اینجا میوفته.

sandbaad گفت...

پست نسبتا باحالی بود ( آخه منم سینی دستمه )
جالبه ، 3 به یک بودین اون وقت اونا از شما می ترسن ؟ وای وای وای ، یا حضرت جورج کلونی !
ایشالله بازم بری از این جاهای خوب خوب و خوش بگذره حسابی و ... اصن تو ی یکی از همون کلبه خوشکلای گلدار زندگی کنی با منظره ی غروب آفتاب توی دریا و بوی غذاهای خوشمزه و ... یه لپ تاپ و ای دی اس ال و حوصله ی کافی تا از زیبایی ها برامون بنویسی
بووووووووووس

sandbaad گفت...

بی ربط :
من امروز شنیدم گویا ایزابل توی سریال سفری دیگر مرده ! از شنبه هم یه دونه سریال کلمبیایی دیگه انگار می خوان پخش کنن . اون پسر جوونه که رقیب سالوادور بود هم توش بازی می کنه

زهره گفت...

سلام به شما تبریک میگم که تونستی خشمتو کنترل کنی وقتی دیگران با آرامش خواسته شما رو فراموش کردند متاسفانه من هنوز دارم سعی م یکنم
خوشحالم که سفر خوبی داشتی و از اینکه نوشتی دفعه دیگه تنها میری تحسینت می کنم خودم 2 سالیه که دلم می خواد اما جربزه شو ندارم
و درباره تفاوت قیمت 60 $ و 4 لیر داغم تازه شد
کاش به جای گوگل تاک ای دی یاهو داشتید
واقعا به شوق خوندن بقیه سفرنامه تون انلاین شدم
همچنان مشتاقانه منتظرم

Slipper گفت...

خب اون سوتی رو تعریف میکردی ما هم مثل اون پسر نسبتا فارسی زبان مستفیض میشدیم دیگه:دی

Slipper گفت...

راستی!فرق بغاز و بسفر:
بغاز به تنهایی در ترکی یعنی تنگه،اینا هم وقتی میگن تور بغاز منظورشون تور همون تنگه بسفر هست،بسفر هم اسم اون تنگه(بغاز) هست،یعنی در کل هیچ ربطی با هم ندارن این دو تا کلمه :دی

کیقباد گفت...

ایران /ایرانی / غم
غم / ایران / ایرانی !
کاش ...

شادی گفت...

اولین بارون پاییزی مبارک
:*

سپیده گفت...

چرا عکس نمی ذاری؟

baloot_64@yahoo.com گفت...

Dear Gistela

Bosphorus is the English word for Istanbul Bogazi. Similar to Caspian sea / daryaye Khazar

Baloot

مهسا. گفت...

پیاده روی تو جزیره :)راستی ساحل جزیره چطور بود؟ تمیز؟ خلوت یا شلوغ؟

خوبه حالا یک هفته رفته بودی سفر و تو سفر 2 روزه با وقت محدود گیر اینچنین دوستان سشوار بدستی نیافتادی

ما هم دلمان خنده نخودی (به سوتی نخودی می خواهد)

خسته گفت...

بعد از اين چشم ها هم دروغ مي گويند...

رضا سیدی پور گفت...

و ایرانی ها با ان غم و سردرگمی در چشمهایشان

admin گفت...

سلام دوست عزيز
مطالب خوبي داريد
اگر مايل به تبادل لينک هستيد با اين دوسايت ما تبادل لينک کنيد
و سپس در هر کدام به صورت جداگانه به ما خبر دهيد و بگوييد با چه نامي شما را لينک کنيم

فروشگاه آنلاين ايرانيان
http://www.persiansshop.com


فروشگاه آنلاين
http://www.gostore.ir

موفق و پيروز باشيد

admin گفت...

خیلی سایت خوبی داری تبریک میگم موفق باشی
http://www.persiansshop.com

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...