وسط کارتونها نشستم.
من هیچوقت هیچ دلتنگی به خانه ای که ترکش می کنم ندارم. نمی دانم چرا، با اینکه همیشه خانه های زیبا و شادی داشته ام.
شاید چون همیشه می دانم خانه بهتری منتظرم من است.
خلاصه اینکه وسط کارتونها نشستم. منتظر ماشین هستند و دو تا از دوستانم که قرار است بیایند.
اما همیشه وقتی وسط کارتونها می نشینم دلم به شدت می گیرد مثل الان. دلم گرفته و انتظار اذیتم می کند.
دوست دارم چشمانم راببینم و با همه کارتونها در خانه جدید باشم.
خلاصه اینکه
این مرحله - میان دو خانه ای- خیلی بد است.
گیس طلا علیه رحمه
۱۳ نظر:
درکت میکنم.
خسته نباشی خانمی
خسته نباشید
من هم همین حال را دارم وقتیکه از ایران بر می گردم. در خانه ام هر چند شادم اما ترک کردن انگاری بخواهی نخواهی اندوه خودش را به همراه دارد.
گیس مبارک طلایی تر باد
الان که من این نوشته ات رو می خونم تووی خونه ی جدیدت هستی و به خواسته ات رسیدی.
خونه ی جدید مبارکت باشه و پر از شادی و سلامتی تووش زندگی کنی گیسو خانم
خانه ی بهتری در انتظارم هست یعنی که هر کجا که میروید درختی نیز پشت پنجره ی اتاقتان سر به فلک کشیده است !
اگر چنین است که خوشا به سعادتتان و مرحبا به شانس تان !
جابجایی همیشه واسه من استرس داشته چندین بر هم اینکار رو کردم ولی یکیش حسش خیلی عجیب بود:
خونه زندگیمو تو ایران فروخته بودم - یکسالی بود که تو کشوره دیگه زندگی میکردم - اونجا هم وسایلم رو فروخته بودم - خونمو پس داده بودم از کار استفا داده بودم ویزا مو باطل کرده بودم کل زندگیم ۴-۵ تا کارتون بود که پست کرده بودم به مقصد جدید ۲ تا چمدون تحویل بار - ما بودیم و ۲ تا کوله تو ترانزیت فرودگاه - پلی پشت سر نبود و مسیر روبرو هم مسیری نیازموده بود !
http://www.asriran.com/fa/news/143159/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%B9%D8%AC%DB%8C%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%DA%86%D8%A7%D8%B1%D9%84%DB%8C-%DA%86%D8%A7%D9%BE%D9%84%DB%8C%D9%86
سلام
خداقوت...
من برعکست هستم و حسابی به خانه, شهر یا... جایی که هستم وابستگی پیدا می کنم. خوبه که اینطوری نیستی و زمان دلتنگی هات (به نظرم) کمتره
خوش بحالت گیس طلا! من آخرین خونه امون رو در ایران فراموش نمی کنم، هیچ وقت! هیچ وقت فکر نمی کردم اونقدر به اون خونه نزدیک باشم که با فکر کردن بهش هم زار بزنم! بعضی وقت ها می ترسم نا شکری باشه و این غصه ام بیهوده باشه چون افراد خانه و نزدیکان سالم هستن ... اما من با فکر کردن به خونه ای که فروخته شده و بلایی هم سرش نیومده و تازه من هم این سر دنیام اونجا نیستم که بخوام توش زندگی کنم، گریه می کنم!!! نمی دونم، چی بگم، حیف... نباید می فروختیمش!
پایدار باشید. نوشته هاتونو خوندم. از اینکه جامعه رو خوب می بینید خوشحالم. طنز تلخ نوشته هاتونو دوست دارم. منم کارم سینماست(البته سینماتوگرافی صحیح تر!) تو زمینه فیلم کوتاه فعالیت میکنم. دوست داشتی سری به من بزن خوشحال میشم
فاجعه در بیمارستان امام خ بخش جراحی قلب.... منتظر نظر شما هستم[ناراحت]
ارسال یک نظر