تاکسی که ما را به نهارخوران بود. پلیس بازنشسته بامزه ای بود که نکات ایمنی را مدام یاداوری می کرد. آخرین نصیحتش این بود که یک چاقو در پشت ساق پایمان ببندیم که در جنگل بتوانیم از خودمان دفاع کنیم!
در نهار خوران به کلبه های رفتیم که دو سال پیش در حال ساختش بودند
من کلا با این جور جاها حال نمی کنم . بیشتر از بی سلیقه گی که در ان به کار می رود، دلزده می شوم. همین کلبه ها را با کمی گل و تزیینات می توان به مکانهای نوستالژیکی تبدیل کرد اما این موکت ها و این نایلونها و ان گلهای مصنوعی بدجوری تو ذوق می زند.
با اینکه محل به شدت زیبا بود اما چندان چیزی از جنگل دیده نمیشد. غذایش را خوردیم که سر گردنه بود و گران. میرزا قاسمی سه هزارتومنی اش به شدت خوشمزه بود و کباب کوبیده اش مزه خاک اره می داد اما دستشویی اش اب گرم داشت!
به راه افتادیم. بیتا و مرجان مدام از من طول مسیر را می گفتند ومن مدام ارقام متفاوت و امیددهنده ای را اعلام می کردم و طاهره هم که خوراک مسیر طولانی است.
به راه افتادیم :جاده زیارت رنگین
جلوی یک منظره هزار رنگ فریاد کشیدم. بیتا این رنگهای حیرت انگیز را می بینی؟ نفس زنان گفت: من یه آدم معمولی ام تو رو خدا ولم کن
یک جایی اون وسطها طاهره یواشکی از من پرسید. جدا چقدر از راه مونده؟ گفتم 60 درصد را رفتیم(خدا مرا ببخشد بابت دروغهایم)
گاوها هم همچنان بودند و ماشین های نفرت انگیز
برای فرار از آنها به حاشیه جنگل پناه بردیم و فجایعی دیدم دردناک
این همه اشغال؟ وحشتناک بود در بین رنگهایی پاییزی پلاستیک و بطری موج می زد...
یاد ان کارتون دانل داک می افتادم انسان اشغال ساز.
مسیر نهار خوران زیارت حقیقتا به یک گروه نیاز دارد که جمعه ها از بالا تا پایین را تمیز کنند. یک نهضت پاکسازی ضروری است.
طاهره همیشه بانفرت از جاده های اسفالته یاد می کند. می گفت زمانی که جاده روستایشان را می خواستند اسفالت کنند او به شدت مخالفت کرده است. که با جاده قتل می اید دزدی می اید کثافت می اید
همینطور بالاتر می رفتیم و بدتر می شود. ساختمانهای نوساز و مدرن چند طبقه عین علف هرز
من نمی دانم وقتی منظره از بین می رود تا ساختمان ساخته شود. دیگر دلیل وجودی این ساختمان در چیست؟ مگر نه اینکه ساخته بودید تا منظره را ببینید. الان که فقط دیوار دیده می شود!
مدام تابلو بود که طبق شرع ساخت و ساز در حاشیه رودخانه حرام است و متعلق به حکومت اسلامی است و تا دلت بخواهد حکومت اسلامی ساخت و ساز کرده بود.
دلم گرفت وقتی فهمیدم که این اخرین بار خواهد بود که به زیارت می روم
به بیتا گفته بودم 5 که شد ماشین می گیریم و اون مدام ساعت را به من گزارش می داد و من به جای او غر می زدم که : من گشنه ام من سه روزه غذا نخوردم من مریضم..اخری ها اسامی همه ما را اشتباه می گفت...گمونم مشکل قند خون داشت
نزدیک روستا هوا تاریک شده بود و زانو های منهم دیگر شل شده بود و کوله ام هم مدام با سن مبارک را گاز می گرفت. به یک سوپری رسیدیم و تشنه و خسته خوشمزه ترین ایستک دنیا را خوردیم و برای شب نان و کالباس خریدم و پرسیدم چقدر راه مانده
گفت 800 متر
و حالا بین علما اختلاف افتاده بود که 800 متر یعنی چقدر دیگه
اقا مگه این 800 متر تموم می شد.
سرانجام به ده رسیدیم و استقبال گرمی از ما شد(یه پسری به دوستش می گفت گوسفندهای قربونی اومدن!)
رفتیم که در امامزاده اطراق کنیم که دیدیم یک دعایی اساسی برقرار است. صبر کردیم که تمام شود دیدیم تازه دارد شروع می شود
بیرون امدیم و سراغ اتاقی برای اجاره گشتیم. مرد گفت شبی 25 تومن هست تا ...
گفتیم: بابا یه جایی می خوایم بخوابیم
گفت: اهان برید خونه خانم بابایی
خانم بابایی پیرزنی خوش سروزبان بود که خانه ای تماما چوبی داشت به چه خوشگلی
از پله های چوبی اش بالا رفتیم و پا بر روی گلیمهای رنگی اش گذاشتیم و به اتاق بادیوارهای گلی وارد شدیم که رویش را پارچه گلدار کشیده بود.
چانه شیرینی زدیم و قرار شد 10 تومن بیشتر نگیرد.
حالا من مدام سعی می کنم یکی را راضی کنم با من به آب گرم بیاید حالی به حولی هیچکس از شدت سرما از دورن کیسه خوابش بیرون نمی اید. دیگر داشتم راضی شان می کردم به حمام زنانه که باز هم طرفداری نداشت
پس پنیرخیاری خوردیم(کالباسه مشکوک بود نخوردیم)بااب جوش خانم بابایی چایی به راه انداختیم و خوابیدیم.
زمینش کج بود و کباب ظهر هم پدر روده هایمان را در اورده بود و مجبور شدیم در طی شب چند باری از پله های چوبی پایین بیایم و سری به خلو بزنیم.
اما خواب بعد از چندین کیلومتر پیاده روی در یک خانه چوبی بابوی دلپذیر روستا، عجب خوابی است
۱۲ نظر:
ey jaaaaaaaaaan
aadam haz mikone az khoondane in matnhaa
baa khoondanesh ham khaste shodam az piaade ravi , ham baa ehsaase khaabidan too oon khoone khastegim dar raft
لیدر گروه بهتر راستگو باشه یا لااقل دروغ نگه!!! چون دیگه هیچکسی باهاش آب گرم نمیره!
آخه 60درصد .....
عجب سفرنامههایی مینویسی گیس طلا! اگه یه دوربین هم با خودت راه بندازی، میتونی یه سری فیلم مستند جالب بسازی
mesle hamishe az khoondane safarnamehat lezzat bordam , vali ba tarze fekr e Tahereh khanoom dar khosoose Jaddeh o dozdi o kesafat be sheddat mokhalefam ! in chiza ro jaddeh nemiyare balke bi farhangi ba khodesh ina ro miyare
سلام دوست عزيز گيس طلا
چقدر خوب مي نويسي و رها . مدتهاست مي خونمت ولي اينبار بوي پاييزي و خواب در خانه چوبي ديگه نگذاشت رد بشم و تشكر نكنم ازت بابت تقسيم اين لذت هاي نابت.
كاش گروهت عضوگيري مي كرد من از خدامه بيام باهات آبگرم.
گیس طلا جونم.الان فهمیدم من بیشتر با بیتا تفاهم دارم.مثلا شما شیرازی هستی و ادعای تنبلی هم داری.این همه راه پیاده روی!!!!!!!!!!!!!
از شوخی گذشته زود زود بنویس.هی میام میبینم خبری نیس.
سلام
گیسو
میگم شما با ژول ورن احیانا نسبتی نداری؟
راستی تم وب رو بخاطر چشای یه پیرزنه سفید کردما!
سلام
گیسو
میگم شما با ژول ورن احیانا نسبتی نداری؟
راستی تم وب رو بخاطر چشای یه پیرزنه سفید کردما!
آفرین به همتتون که این همه راه رو پیاده رفتید.واقعا قابل تحسینه.
راجع به اون کلبه ها کاملا با نظرت موافقم.
راستی آبشار هم رفتید؟
اخه نمیشه منو هم ببری
با این سفر نامه منو هوایی کردی
راستی انسان اشغال ساز خوب اومدی
حکومت اسلامی همیشه به دیگران میگه نکن خودش ازاده همه کاری بکنه تا منو تو هستیم...
کاش لرزش قلبم رو موقع خوندن این همه خاطره از شهر من شهری که خیلی ازش دورم رو میتونستم اینجا برات کامنت بذارم...خوش به حالت دلم برای تک تک درختا و خیابونا و آدماش تنگ شده...همه جاهایی که اسم میبری مثل یک فیلم سینمایی از جلو چشمم رد میشه...خدا کنه تحمل این دوری بیارزه...وگرنه که بد باختم
سلام گیس طلا جون. دستت درد نکنه انقد قشنگ مینویسی. منم مثل تو از دیدن اون آپارتمانای زشت که روستای زیارت رو خراب کردن و جاده نهارخوران رو از بین بردن بدم میاد.منم دوست ندارم شهرم طبیعت به این قشنگی رو از دست بده
ارسال یک نظر