۸ دی ۱۳۹۰

گزارش یک روز تعطیل


چند هفته ای است که هر روز از خانه باید بیرون می رفتم و امروز اولین روزی بود که می توانستم یک عالمه بخوابم

گفتم که مدتی است خوب نمی خوابم. به همین علت دیشب از اتاق خوابم بیرون اومدم و تو اون یکی اتاق که خیلی کوچک است و دو تا کتابخونه و یه میز تحریر ومقادیری آت آشغال دیگر در آن است خوابیدم

نمد را روی زمین در مسیر لوله های شوفاژ انداختم و روی ان یک پتوی نازک که پشم نمد اذیتم نکند. کلا می دانم که در شبهای بی خوابیم گبه یا نمد به دادم می رسند. چرا ؟نمی دانم..نوعی امنیت کهن دارند

خواب به شدت دلچسبی به سراغم امد و حتی گوشی را که همیشه کنارم میگذارم(بابامی دونم ضرر داره)خاموش کردم

نیمه شب از صدای دعوای زن وشوهر همسایه از خواب پریدم

انچه آزارم می داد زوزه های زن و فریادهای مرد و شکستن وسایل نبود.گریه کودک یکساله شان خیلی بد بود خیلی

بالاخره ساکت شدند و منهم به خوابی پر آشوب فرو رفتم

صبح می خواستم تا لنگ ظهر بخوابم وهرچی زور زدم از 8 بیشتر نشد

تمام روز وب گردی کردم و هی خوردنی خوردم و فرندز نگاه کردم

دانشجو زنگ زد درباره مقاله اش پرسید و من فکر می کردم آیا می تواند استادش را تصور کند چرک و چلم و حمام نرفته و با یه بلوز بافتنی کلفت و بدون شلوار در حال خوردن تخمه روی زمین روبروی تلویزیون ولو شده از خنده که حالا می خواهد با او درباره ساختار گرایی در سینما حرف بزند؟

۳ نظر:

الا گفت...

فقط یک پیشنهاده
این اتو بیوگرافی هایی که مینویسی جدا از جذاب و خواندنی بودن و منبع الهام برای خواننده نکته های جالب دیگه ای هم داره. مثل یک پرتره خیلی ساده و بی آرایش که بدون تلاش خاصی حسیات نسل زمان خودشو میگه.راحت طلبیش آرزوهاش نگرانیهاش و خیلی چیزهای دیگه. هیچ فکر نکردی بشکل کتاب اتو بیوگرافی رو بنویسی؟

پ.ن من برای یک کم یا همون الهام خودمون میرم تو سایت مسابقه های آواز میون جوونها. از هند گرفته تا چین و کره استرالیا ترکیه. راحت تو اینترنت میچرخم. شاهکاره بعضی از این مسابقه ها.
تو یک مسابقه آواز ترکی میون جوونها به یک پسرکی برخوردم باور نمیکنی منو یاد شاهکارهای زیبای هنر بیزانس میانداخت. نمیدونم چرا اینو نوشتم. ولی بااتو بیوگرافی هات نمیدونم چطوری ولی یک طورهایی آدم در کنار نوشته هات به جستجوی ذهن زمان حاضر میره.

حامد گفت...

خدا بدور .. ما یک استاد داشتیم از دانشگاه تگزاس بیرونش کرده بودن اونهم میگفتن ترم اخر دکنرای ریاضی.همینجوری هروقت میرفتیم خونشون چرک و چلم بود و با شلوارک پاره پوره میچرخید. 3تارشو توی توالت هم میبرد اما هروقت در این موقع های اشفتگی بهش زنگ میزدیم فحش های خارجی و ایرانی مخلوط بارمون میکرد.زن و بچش دیگه باهاش زندگی نمیکردن.و خلاصه داغون بودها.سیگار میخواست بگشه با انگشت سیبیلاشو میداد بالا عمو سیبیلویی بود برای خودش..امروز که گفتی یادش افتادم.حالا هم به خودم که نگاه میکنن دارم همینجوری میشم..

ناشناس گفت...

طفلک اون کوچولو که دیشب کلی گریه کرده.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...