۴ اسفند ۱۳۹۰

آدم را سگ گاز بگیرد و جو نگیرد

دوره های تاریخی مختلفی در گذشته ایران بوده است که میل به زندگی در آن زمان را داشته ام.

سرکی به تخت جمشید در زمان ساخت آن بزنم

دوران دلپذیر سامانیان را تجربه کنم

دیداری با مجموعه ربع رشیدی داشته باشم

وای که چه تصویرهایی در ذهن دارم

اما نزدیکترین و ملموس ترین زمان ده چهل و پنجاه است

دهه چهل دوره درخشان ادبی ایران و دهه پنجاه دوره سینمای متفاوت ما

همیشه در حیرت این همه آدمهای خاص بودم که ناگهان در این مدت کوتاه نوشتند و گفتند و برخاستند

در تخیلم به پاتوق های آنان می رم و با شاعرانی ملاقات می کنم دور آن میز در کافه نادری نشسته اند

در این ساختمان قدیمی سر خیابان بهار که سالهاست از جلوی آن عبور می کنم غفاری تولید کدام فیلمش را داشته است؟

در کدام یک از استودیو های سازمان تئاتر گاو فیلمبرداری شده است؟

امروز عصر با تهیه کننده ای ملاقات داشتم که آن زمان را تجربه کرده بود و خاطراتش را از فر یدون ر هنما و پر ویز شفا می گفت و جو روانی حاکم به دانشجویان در آن زمان را

این بار از دید دیگری به تخیلاتم نگاه کردم اگر من در ان زمان بودم

آیا من نیز همرنگ جماعت می شدم و با پالتو وشال گردن و کتابی در جیب به ابراهیم گلستان و خشت و آینه اش ناسزا می گفتم

ایا من نیز ملی گرایان را دست راستی های کثیف گیاهخوار می دانستم

شاعران نوگرای غیر متعهد را به دلیل همین عدم تعهدشان را رد می کردم و شاعر را با خون و گلوله و گل سرخ تصویر می کردم

نفی تمام کسانی که اکنون به احترامشان کلاه از سر بر می دارم

توان بالاتر از موج ایستادن در من بود؟

به فیلم غریبه و مه نگاه می کنم و ستایش می کنم بیضایی را که در آن هیجان و شور و فضای انقلابی گری ...از آیین ها و نگهداریشان گفته از آب و آینه و درخت ، از مردمی که باید بیاموزند و به یاد اوردند و ببخشند و بشناسند

...

و بدبیینانه می بینم که همچنان خرد جمعی ما در غیاب است و جوگرفتگی مان در عیان



۱۸ نظر:

ناشناس گفت...

فیلم midnight in paris رو حتمن ببین.

الا گفت...

گیسو جان
من دهه 50 را زندگی کردم.کافه نادری را و پاتوق های دیگر را. دانشگاه تهران و کلاسهای سیمین دانشور را با استادان مهمانش. گلشیری و خیلی های دیگر. ادبیات را خواندم . شاملو را . زبانش را تحسین کردم اما روحیه درب و داغان و دپرسی سالهای بعد از 32 اش را نه. من همیشه همیشه همیشه حتی آن زمان به ارثیه روشنفکران خموده و متلاشی سالهای 50 اعتراض کردم.
شادی خوشبینی واقع بینی درک درست از زمان در آثار ودر وجودشان نبود.دپرسی و روحیه شکست خورده که از سالیان بعد از 32 که بر آنها حاکم بود به نسل من حقنه میکردند. با شعرهای ادیبانه و زیبا .من میخواندمشان اما میدیدم این روح مرده و پزمرده به من ربطی ندارد.
روحیه را در رومن رولان در زان کریستف در آثار نویسندگان دیگر جستجو میکردم. من تمامی روشنفکران سالهای 50 را برای حاکم کردن روحیه مرده و غیر واقع بینانه زمان خودشان که دید اشتباه به نسل جوانتر خودشان دادند مقصر میدانم. مقصر در این عدم آگاهی جمعی و تاریخی که همگی گرفتارش هستیم .جامعه ما بیشتر از هر مقطع تاریخی از این روشنفکران مفنگی و به نفس نفس افتاده از نظر فکری و روحی صدمه دید.دوره 50 خوب بود.پیچ تلویزیون را که میچرخاندی میتوانستی فستیوال فیلمهای "برگمان" را در 4 هفته مختلف نگاه کنی. بعد نوبت " فلینی" بود وبعد بزرگان دیگر.بیضایی یا مهرجویی آنقدر خوردند از آن جامعه که باید آن یک ذره را پس میدادند. و سریالهایمان همزمان اگر نه کمی دیرتر سریالهای بی بی سی بود .جنگ و صلح. برادران کارامازوف. تئاترهایمان هم چیزی در همین حد.من هنوز تئاتر " پرگینت" را که در جوانی تلویزیون نشان داد و شاهکاری فراموش نشدنی بود بیاد دارم.
خوب آن فس فسو هارا که در کافه پالاس یا نادری یا کارتیه لاتن با دندانهای زرد وکتهای کهنه چشمهای تار از ناامیدی و گم شده در دود سیگار که نا امیدیشان را در شعرهایشان بالا می آوردند میخواستم چکار؟
وکجای حرفشان نشانی از واقعیت بیرون بود؟
خلاصه کلام :هیچ دورانی ارزش افسوس خوردن ندارد. وودی آلن در فیلم نیمه شب در پاریس به این موضوع می پردازد .و یک مصاحبه خیلی جالب هم دارد که با همین ایده آروزی دوران دیگر این فیلم را ساخته.
اگر چیزی هرگز ارزش افسوس خوردن نداشته باشد دنیای غیر واقعی دپرسی وناامید کننده روشنفکران دهه 50 است.

Narcis گفت...

والا که خوب گفتی...حالا برای اینکه جبران جو گرفتگی تو بکنی، اعتراف کن که تا حالا جو گیر بزرگانی چون صادق هدایت و گلستان و شاملو بودی و چشمت رو به روی آثار بزرگانی چون من بستی و اصلا یادت رفته که من تو چه پاتوق هایی می گشتم ( با خودت!!!) و چه انسان هنرمند، روشنفکر، دپرس، چرتی، مافنگی، دندان زرد و اصلا و کلا متفاوتی بوده و هستم...
:))))))

گیس طلا گفت...

نارسیس یه روز تو هم یه رمان چاپ می کنی
کلی معروف می شی
اون وقت من می یام اینجا می نویسم
ما با این خانم نویسنده تو خانه هنرمندان سر یه میز شیرموز می خوردیم
خدابیامرز اخلاقش خیلی نحس بود
:))))))

حواس پرت گفت...

"و بدبیینانه می بینم که همچنان خرد جمعی ما در غیاب است و جوگرفتگی مان در عیان "

و میبینم که تعداد زیادی از هم وطنان من به این واقعیت پی برده اند و این خود جای امیدواری زیادی دارد! ;)

حواس پرت گفت...

"و بدبیینانه می بینم که همچنان خرد جمعی ما در غیاب است و جوگرفتگی مان در عیان "

و میبینم که تعداد زیادی از هم وطنان من به این واقعیت پی برده اند و این خود جای امیدواری زیادی دارد! ;)

دارا گفت...

حالا شما و الا تا صبح بشینین 2 ریالی های ته جوب آب سهراب سپهری رو بشمرید!! و فکر کنین هنر روسو و گدار رو دارید مشق می کنید. رئالیسم شاملو و حمید مصدق و ساعدی و درویش و محمود و اسطوره های دیگه کجا و حرفای سورئالیستایی که زمین و زمان رو لای پوست شکلات می پیچیدن کجا!!

ادبیات نوشتاری الا فوق العاده است برای ترسیم چهره خاکستری دوره نئوروشنفکری دهه 40/50 .(به این خاطر بهشون احترام میگذارم) اما هر دوی شما به نظر من زیگزاگی، یکی به نعل زدین یکی به تخته!هِی هِی!! عدم خرد جمعی امروز، نتیجه آنروزا نیست!

2 نسل رو این وسط جا انداختین. فیلم قشنگ بوده، خوش گذشته، حواستون نبود! یه بار دیگه از اول بشمرید. بی انصافی کردین در اطلاق *فس فسوها*!!.

Narcis گفت...

ای گیس طلا، دس به دلم نذار که این اخلاقی حسنه خیلی کارا دسم دادس.... آ می دد هنو ! ولی بزنم به تخده تو وم حافظه ای داری آ !!! :)))))

الا گفت...

دارا عزیز:
از حمید مصدق چیزی نمیگویم چون بزحمت میتوانم نظری یا تحلیلی برای شعار داشته باشم. شعارهایش خیلی در در تظاهرات دانشگاه خوانده میشد.
وامادر مورد شاملو. اتفاقا اشاره من دقیقا دقیقا به رئالیسم او یا امثال اوست. رئالیسم لشکر شکست خورده محبوس شده در آمال و آرزوهای سالهای 32 اشان. که هیچ هیچ ربطی به رئالیسم نسل من نداشت. رئالیسم من زندگی بود که جریان داشت. کامل نبود. نقص داشت . اما باز هم رئالیسم زمان خودم بود و میبایست آن را خودم میدیدم و حلش میکردم. با نفسهاو توانی جوان. نه با فس فس ها یا ناله های نسلی که خودش هم نفهمیده بود که چه میخواهد و ناله وفغان و حسرتهای گنگ و مبهمش را بر سر من خراب میکرد. من جا خالی میدادم. میخواندمشان و باورشان نمیکردم. یا اگر هم باور میکردم شانه هایم را میتوانستم بالا بیاندازم وجلوی روی خودم را ببینم. اما اینکه این فسیلها اینچنین یکدنده ایستادند و تصور کردند که حقیقت ورستگاری در آثار جاودانی ! و بینظیر آنهاست و ازنسل من خیلیها باورشان کردند تاسف آور است.
و در پایان نفهمیدم آن دو نسل میانی کدام نسل منظورتان بود.

Zara گفت...

in comment male oni ke akse khonat ro kgozashti....khoob khoshgele, ama ye kami vase khoone gistala boodan motarb nist??! ketabkhonash ham hamintor...gistalai nist, decori...khanoom khone ro chide boodi ke ask begiri ha:P
<3<3

Narcis گفت...

الا جان،
ما ادم ها یا رویاها و ایده آل ها مون رو زندگی می کنیم یا اگر شرایطش را نداشته باشیم در موردشون می نویسیم یا فیلم می سازیم یا نقاشی می کنیم. راه سومی هم که تخریب و ویران کردن شخص خودمون یا آدم های دیگر است، همهء کسانی که کمک مان نکرده اند تا به رویاهایمان برسیم و ما خودمان را و دیگران را ویران می خواهیم، برای اینکه "گناه کاری و تقصیر" را فلسفهء زندگی کرده ایم. من آدم های دسته اول را که به جنگ دنیا می روند تا خواسته هایشان را به کرسی بنشانند، تحسین می کنم ولی این کار هرکسی نیست. آدم های دستهء دوم غیر مستقیم دنیا را عوض می کنند و عجیب اینکه دنیا آنها را برای ابد - از روی آثاری که از خود به جا گذاشته اند - دنبال می کند، تحسین می کند و تقلید می کند. شاملو، هدایت، چوبک، با اشعار و نوشته هایی که می گویی از واقعیت زمان دور بوده اند، بیشتر توانسته اند با مردم ارتباط برقرار کنند تا جهان گردانان و سیاستمداران و فعالان اجتماعی و سیاسی و ... که در کار نشان دادن سیاهی ها و پیدا کردن راه حل برای بهتر کردن دنیا هستند.
این هنرمندان و نویسندگان که می گی خموده و درب و داغان بوده اند، هم انسانند، حق دارند که در روزمرگی فس فسو و دپرس باشند و در آثارشان هم آن را منعکس کنند ولی جوری از این واقعیت ها می نویسند و آن را فیلم می کنند یا نقاشی می کنند که هر بار تو آن را ببینی، روح زندگی را در تو بیدار می کنند. رویاهایت را به تو یادآوری می کنند و امیدت می دهند تا دوباره و دوباره به زندگی برگردی. روشنفکر کارش فکر کردن است آنها گاهی "روشن" و گاهی "تاریک" فکر می کنند ولی لزوما یک روشنفکر نباید یک "عمل کننده" بی همتا هم باشد.
انتظار اینکه همه "واتسلاو هاول" باشند: روشنفکر، نویسنده و سیاستمدار بی جاست! او هم حتما ایرادهای خودش را داشت. نمی دانم مثلا هنوز نمی توانی بگویی که آیا او یک پدر خوب هم بود؟ یک همسر وفادار!!، یک همسایهء بی دردسر، یا زیاد می نوشید، یا دروغگو بود یا فرصت طلب بود، دوستی بود که می شد رازهایت را به او بگویی یا چرا مثلا عاشق این بود که حتی وقتی سیر شده، یک پرس غذای اضافه بخورد!!!
جوگیری دقیقا چیزی است که مدت طولانی با هنرمند و روشنفکر نمی ماند، ممکن است آنها اینجا و آنجا سرک بکشند از روی کنجکاوی ولی همرنگ جماعت شدن ؟؟ گمان نمی کنم... جوها زود به زود عوض می شوند و جماعت خیلی زود رنگ عوض می کنند!
روشنفکر خودش جو را می آفریند و جماعت را وامیدارد که در جوی که آفریده، گیر کنند...و البته همیشه جماعتی هم هستند که دوست دارند همرنگ باشند. حالا سرخ فردا سبز...

دارا گفت...

خودمو حتی اگه می کشتم نمیتونستم مثل نارسیس پاسخی به الا بدم!
اما باز هنوز با اطلاق لفظ *فس فسو* که در هر دو نظر بیان شده مشکل دارم!

بیرحمی است اگر فصاحت و بلاغت و آینده اندیشی و ژرف اندیشی فردی مثل شاملو رو Depressing بنامیم!

اینکه ادبیات او، خواننده را در خود فرو میبرد و به فکر وامیدارد و از حال و روز اجتماعش بیزار می کند، اگر به مذاق کسی خوش نیاید، طبیعی و حق هر خواننده ای است. همانطور که همه نباید لزوما قورمه سبزی رو دوست ندارند! اما غیر واقع بین و فس فسو و دپرس؟ ابدا!!! خیلی دوست دارم بدونم از چشم این افراد کسرایی چه کاراکتری داشته!!

الا گفت...

دارا عزیز:
من اصطلاح شوخ فس فسو را انتخاب کردم که نشان دهنده تفکر من در مورد آثار جاودانی! این حضرات است. و کاملا برداشت شخصی من.
من در سر کلاس دکتر " شفیعی کدگدنی" که نقد " ادبیات معاصر ایران " را در سالهای 55 و بعدتر هم درس میداد حضور داشتم و بحث های خیلی خیلی شدیدتر و اصطلاحات خیلی تندتر از جانب دانشجویان ادبیات آن زمان به کار میرفت. خصوصا زمانی که بحث بر سر " حافظ شاملو" میشد با نقطه گذاری از من درآری او. و این قضیه آنچنان حرص اساتید و غیر اساتید را در آورده بود که کار به فحش و فحش کاری میکشید. شبیه بزن بزنها کافه درفیلمهای فارسی!
شما هم ناراحت نشو. این بزرگان ادب فارسی آنچنان که شما فکر میکنید قهرمان ملی قهرمان ادبی قهرمان سیاسی قهرمان عشقی و هزار قهرمان دیگر نیستند. اینها همینقدر که قشنگ مینویسند کافی است.شما زیاد ناراحت نشو در مورد عادلانه یا غیر عادلانه بودن نقدها.
جواب " نارسیس عزیز " را بعدا مینویسم.چون تازه از بیرون آمدم خسته و بسیار تشنه ام.

Narcis گفت...

راستش من با دپرشن هیچ مشکلی ندارم اگر منجر به دیگر آزاری نشه! ساعدی، فروغ، هدایت و صدهزار تا نویسندهء این ور آب و اون ور آب دپرشن داشتن و کارهای خوبی هم الان از این آدم های دپرس دردسته...ولی خب دارا راست میگه: شاملو که هیج جوری فس فسو نبود...ولی کسرایی بود و ایراد این فس فسو بودن هم به اینجا ختم شد که شاملو را با این همه کار کوچیک و بزرک الان تاحدی دنیا میشناسه...کسرایی رو هم وطن هاش اونم فقط اهل فن می شناسن!!!
حالا خودتون قضاوت بفرمائین...

الا گفت...

نارسیس عزیز:
1- خیلی ممنون از تقسیم بندی ات که به نوعی وارد " فلسفه هنر " شدی و حیطه عملکرد هنر و هنر متعهد و غیره که خب نه جایش اینجاست که من ادامه بدهم ونه حوصله اش.
2- در مورد هنر متعهد وعملکرد آن به مثابه اهرمی برای ارتباط با مردم گفتی و مثال شاملو و چوبک و هدایت را زدی که ترکیب بسیار بسیار مغایری هستند.و من فقط چوبک را بعنوان نمونه رئالیسم میبینم. و در مورد ارتباط با مردم. نفهمیدم کدام مردم؟ بیشتر زبان این نویسندگان قابل فهم برای یک قشر " الیت " روشنفکری است. و اگر منظور اهرم ارتباط با جامعه بطور عام باشند آثار این نویسندگان برای عام نیست.
3- گفته ای: این هنرمندان متعهد ممکن است گاهی دپرس باشند( که بنظر من همیشه بوده اند!) و گاهی شاد اما نوشته هایشان به ما امید میدهد و روح زندگی را در ما بیدار میکند. خوب اینجا دیگر من حس میکنم یا کامنتهای مرا به دقت نخوانده ای یا خوانده ای و متوجه نشده ای. من در دو کامنت بالا ذکر کرده ام که درآثار این نویسندگان پیامی یا اثری از امید و روح زندگی نیست و فقط ناله و ناامیدی و انتقال حسهای دپرسی است.
4- گفتی روشنفکر خودش جو میافریند.
من در کامنتهایم گفتم که جو آفریده شده توسط این نویسندگان تیره تار سیاه و دپرسی است وبه درد عمه اشان میخورد.نه به درد نسل جوانتر و پر نفس و پر انرزی تر از آن نویسندگان جرم گرفته فس فسو.
به هر صورت متشکر از کامنتت هر چند حس کردم که نکات تذکر داده شده من را در کامنتهای بالا متوجه نشده ای.

الا گفت...

کسرایی والا همیشه نخودی بود.من هیچوقت سر کلاس اساتید نقد یا بحثی سر شعرهایش نشنیدم. یکی دوتا شعر داشت که اونهم به جای شعار دانشجوها بالا یا پایین اعلامیه هاشون مینوشتند!

مرد مرده گفت...

تو رو با یه جملت از یاد نمی برم. اونکه گفته بودیی به ننه بزرگ محترم که رایت رو میزد نری بگی رایم کجاس، گفتی میرم واسه بچه هام اینده خوبی بسازم و بهت گفت پس میخوای ازدواج کنی ننه جون.
جدی یادم نمیره.
بعد مدتها یه فیلترشکن گیراوردیم تونستیم از حناق شدنمون جلوگیری کنیم.
درضمن جو و سگ و... . گرفتن چیز خوبیه.

ارماييل گفت...

آرزوم هميشه اين بود فقط يك شب يا روز در مقاطع مختلف تاريخ ايران زندگي كنم. اما بيشتر از يك شب يا روز نباشد و بتوانم برگردم به اين حال و هواي نسل و عصر خودم با تمام بديها و خوبيهاش.
ميدونم البته شبيه فيلم هاي علمي تخيلي است :)

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...