بهش گفتم که مواظب باش اصلا نفهمه که تحصیلات و سواد داری ، چون احساس می کنه که خودش روشنفکره و دهنت را با وراجی هایش سرویس خواهد کرد
فردین هم فورا در نقش یه روستایی چرک و چلوم فرو رفت که با لهجه من در آوردی اش با فرزاد فرضی گفتگو میکرد:
- شوما مالت تا به حال داشتی؟
- مالت ؟ نه منظورتون چه مالتیه
- مالت همون تب مالت.. من دو تا داشتم بزرگ کردم فروختم ..شما گارچ دوست داری؟
- قارچ خوراکی
- نه همون گارچ پوستیة من اینگدر قارچ گرفته بودم که می شد درو کرد فروخت
یعنی دیشب در مهمانی از تصور فرزاد وسواسی با این روستایی آلوده جر خوردیم از خنده
بخصوص زمانی که ظرفهای شام را شست و در نقش کارگر خانه با همان لهجه از همه خداحافظی کرد و کفشهایش را زیر بغلش و رفت
۳ نظر:
همه ی نوشته یک طرف ،خط آخرش یک طرف؛ حسابی منو خندوند. مرسی عزیز که اغلب خنده به لب هام میاری. خدا دلت رو خندون کنه.
چه پیچیده!
خدانکنه بخواین کسی رو اذیت کنین شماها!!!!
ارسال یک نظر