۱۴ اسفند ۱۳۹۰

روز سختی بود

خوبی این روزهای سخت اینه که آخرش به الان ختم می شه:
روی صندلی راحتی پاهامو دراز کردم با یه بستنی معجون تو دستم

امریکن آیدل تکراری نگاه می کنم

و منتظرم که درد آروم آروم از پشت و پاها و گردن و روحم بره بیرون

۵ نظر:

نگار ایرانی گفت...

خسته نباشی. برو ماساژ.

مهدی گفت...

زیادم سخت نبوده مثکه ها.روز ما وقتی سخت میشه همون سر کار میخوابیم.

حواس پرت گفت...

از این روزای سخت من کم ندارم!

ناشناس گفت...

گیس طلا جونم سخت تر از اون اینه که بعد از کلی خستگی جسمی مجبور باشی برگردی تو خونه ای که روحت رو هم خسته کنن ...

ارماييل گفت...

نوش جان

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...