۲۶ مرداد ۱۳۹۱

ای دهنتون سرویس با این عاشق شدنتون

آسیبی که عرفان و ادبیات عرفانی ایران به عشق و روابط عاشقانه زد غیر قابل بخشایشه

بچه ها.. فنای در معشوق و یکی شدن در عشق و ذوب شدن در معشوق همون تو ادبیات جاشه و خیلی هم قشنگه

اما تو واقعیت شما باید خودت باشی، تمام قد، حتی یک کمی هم قدبلندتر از همیشه

عاشق ذلیل و حقیری که همیشه در پی خوشحال کردن معشوقه و به خودش و عواطفش اهمیت نمی ده

قابل دوست داشتن نیست که هیچ

اتفاقا نفرت انگیز هم هست

۲۳ نظر:

الا گفت...

ای عزیز دلم
بالاخره یکی پیدا شد که حرف دل منو بزنه.
خوشبختانه من در ادبیات عرفانی هیچ تامل و تعمقی نکردم چرا که همین که با نقطه نظر و فلسفه آن به عنوان معرفی این نوع ادبیات آشنا شدم و دوتا دونه شعرهایش را خوندم اصلا ذائقه ام اونو پس زد و لازم نبود من راجع بهش فکر کنم.در واقع شعرها رو نمیفهمیدم!
اما حدود بیشتر از 30 سال است که بنده همین حرف شما رو میزنم گیسو جون.اما کو حرف شنوا.
حدود 5 یا 6 سال پیش آمدم ایران. نگو و نپرس از محافل خانمها با چه سر و پزی و پذیرایی که جلسات تریپ عرفانی داشتند. بماند که بواسطه یکی از دوستان منهم رفتم به جلسه اما بخاطر هره کره و خنده بیش از حد دیگه راهم ندادن.و من دلم سوخت برای غذاهای خوشمزه ای که سرو میکردند و من ازشون محروم شدم.

حواس پرت گفت...

Exactly ;)

ابراهیم گفت...

خوشمان آمد

حسن گفت...

خب من یکی از این آدما هستم. و میدونم هم که گند زدم به خودم ولی چیکار باید بکنم؟ چیکار میشه کرد؟

ناشناس گفت...

آقای حسن کاریش نمی شه کرد بجز اینکه در آینده مواظب کارکردهای تکراری الگوهای رفتاریمون باشیم و جلوی تکرارش رو بگیریم....مواظب باشیم و آگاه باشیم به تصمیماتمون چون به نظر من این هم مثل اعتیاد میمونه....همیشه تو وجود آدم هست ...اما نباید بهش اجازه جفتک پرادن داد... فکر کنم لازم به گزارش از اوضاع سفره دل بنده نباشه که اینجانب یکی از سخنرانان قرا در این زمینه میباشم البته با اعتماد به نفس بالا با وجود اینکه سوتی عظیمی در این باب در پرونده خود دارم

ناشناس گفت...

تجربه من از زندگی شخصی ممکنه موید این صحبت یاشد لیکن این سبک از زندگی قرار نیست خوشایند باشه یا منتج به هیچ ثمری بشه، یه جورایی غایتش تو انجام شدنش هست. مثل فرایند خلق یه شاهکار هنری.

hamidreza گفت...

ahsant.sahih ast

ناشناس گفت...

یک بار سر کلاس اسپیکینگ ایلس استاد این موضوع رو برای بحث مطرح کرد که اگر شما عاشق باشید و معشوق از شما بخواد که برای اثبات عشقتون یا حالا چون اون از شما می خواد خودتون رو با یک اسلحه بکشید شما چکار می کنید ؟ من اون موقع یک بچه احساساتی بودم که حتی یک بار هم عاشق نشده بودم ولی تصور و تعریفم از عشق مطلق بود با کلمات محدودی که بلد بودم می خواستم به استادم ثابت کنم که اگر واقعا عاشق باشم اره می کشم چون تعریف عشق واقعی همینه ولی من انقدر خودمو می شناسم که هیچ وقت عاشق نمی شم چون عشق واقعی وجود نداره . استاده هم بد جنس فقط می گفت باید با اره یا نه جواب بدین و بعد کلی کفر منو در اورد چون انگلیسی من ضعیف بود . ولی الان که نتیجه عاشق شدن و از خود گذشتگی اطرافیانمو دیدم که چجوری طرف مقابل به خاطر همین از خود گذشتگی عذابشون داده می گم فقط یک عشق واقعی وجود داره اونم دوست داشتن خود. ادم باید اول از همه خودشو دوست داشته باشه ، به خودش احترام بزاره ، اون عاشقایی هم که حاضرن خودشونو فدا کنن حتما دلیل بر دوست داشتن معشوق نیست به نظرم خودشونو به اندازه کافی دوست ندارن

ارماییل گفت...

راستش ادبیات عرفانی را بسیار دوست دارم.جوریکه زمزمه ی شب و روزم هست. اما مدتهاست و شاید بهتر بگم سالهاست که فهمیدم تنها چیزی که دارم خودم هستم. نه آسمانی بالای سرم قاضی میکنم برای کمک و نه عشقی و تکیه گاهی که او مرا بکشد یا من او را.فدا شدن که رسما از اعتبار خارج است !منکه همچین آدمهایی ندیدم در عصر نو .
دنیای اونها دنیای متفاوتی بوده. حالا مدتهاست دنیا چهره عوض کرده .
مدتهاست کامنت نگذاشته بودم:)سفرت به خیر . سر سلامت قوی باشی همیشه :*

ناشناس گفت...

من:ناشناس اول با ناشناس آخر موافقم:
فقط یک عشق واقعی وجود داره اونم دوست داشتن خود. ادم باید اول از همه خودشو دوست داشته باشه ، به خودش احترام بزاره ، اون عاشقایی هم که حاضرن خودشونو فدا کنن حتما دلیل بر دوست داشتن معشوق نیست به نظرم خودشونو به اندازه کافی دوست ندارن

bahar گفت...

می‌دونیم که بازم رفتی‌ سفر،واسه همینه که چند روز پیدات نیست.

ناشناس گفت...

گیس طلا مطمئنم تا حالا عاشق نشدی وگرنه این حرف و نمی زدی
در این که این رفتار زیبا نیست ، هیچ شکی ندارم اما متاسفانه عاشق دست خودش نیست حاضر برای خاطر معشوقش خیلی برخوردهایی رو تحمل کنه که تا قبل از عاشق شدن مسخره هم می کرده و تازه شاید تو دل خود از این رفتارش گله مند هم باشه . جدی عشق مثل اعتیاد می مونه و به نظر من یکی که زیبا هم نیست .

ناشناس گفت...

مولانا تحمل رنج معشوق از سوي عاشق را به تحمل كودكي مانند مي كندكه از مادر خويش سيلي مي‌خورد ولي هرگز آن را نشان دشمني مادر خود در حق خود نمي‌داند كه بالعكس نشان مهر و محبت مادر مي‌داند.لذا آنكه به صيد مي‌ارزد تنها عشق است و بس.ولي اين عاشق نيست كه عشق را صيد مي‌كند بلكه اين عشق است آدمي را شكار مي‌كند و البته اين صيد گشتن نعمتي بس گرانبهاست، زيرا عشق صاحب ناز و استكبار و رعنايي است و حريفاني صبور و وفادار مي‌طلبد، پس اگر كسي از جانب عشقي انتخاب گردد به توفيق بزرگي دست يافته است، حال چگونه زخم دوست براي او رحمت و نعمت نباشد.

ناشناس گفت...

مرا می گفت دوش آن یار عیار *** سگ عاشق، به از شیران هشیار

مولانا عقل را یک نیروی محافظه کارانه وعشق را یک نیروی انقلابی معرفی می کند. عشق برخلاف عقل محافظه کار وهمواره نیرویش در فوران است و می خواهد از خود بیرون بیاید، چه در ذات حق که می خواهد تجلی کند و چه در مخلوق که می خواهد به سوی خالق پرواز کند.




نگاه مولوی به عشق ورزی عامه البته مولانا عشق عامه را به کلی منکر نمی شود و معتقد است اگر متکی بر صدق و راستی باشد، قدرت بیکرانی دارد.
تلخ، از شیرین لبان خوش می شود *** خار، از گلزار دلکش می شود
ای بسا از نازنینان، خارکش *** بر امید گلعذاری ماه وش
ای بسا حمال، گشته پشت ریش *** از برای دلبر مهروی خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه *** تا که شب آید، ببوسد روی ماه
خواجه، تا شب، بر دکانی چارمیخ *** زآنکه سروی در دلش کرده ست بیخ
تاجری دریا و خشکی می رود *** آن به مهر خانه شینی، می رود
وان دروگر، روی آورده به چوب *** بهر خوب خود، گزیده رنج کوب
این قدرت عشق مجازی گاهی سحرانگیز است و:
آنچنانکه مادر دل برده ای *** پیش گور بچه ی نو مرده ای
رازها گوید به جد و اجتهاد *** می نماید زنده او را، آن جماد
پیش او هر ذره آن خاک گور *** گوش دارد، هوش دارد، وقت شور
حی و قائم داند او آن خاک را *** چشم و گوشی داند، آن خاشاک را

الا گفت...

گیسو جون چقدر قالب وبلوگت خوشگل شده. بیشتر از هر زمانی این رو پسندیدم. دقیقا انگاری دنبال این حس بودم.
چون این اواخر من هم روی تکه پارچه های کوچولو منظره طبیعت برودری دوزی کردم. اگه آمدم میارم ببین.

ناشناس گفت...

سلام.
میتونم شما رو ببینم؟
سودابه

نسیم صبا گفت...

پس زمینه مبارک
لحاف چهل تکه اس ؟؟؟؟؟ چیه؟؟؟

مریم گفت...

آاااااااااخ گفتی . گفتی . زندگیمونو به فنا داد این ادبیات عارفانه .
یه داستانی رسول پرویزی توی کتاب شلوارهای وصله دار نوشته که موضوعش همینه دقیقا . اون پسرای ادبیات دوست انقدر معطل میکنن تا یه گروهبانی که هیچی از ادبیات و عرفان نمیدونه میاد و معشوق رو میبره . این داشتان زندگی خیلی از ما عاشقای ادبیاته مخصوصا اونایی که خیلی دیگه میخواستن عمیق باشن.

پروانه گفت...

ذوب هم نشیم؟

Zara گفت...

مرسی...

من همون زهرای مامان بزرگم.

ناشناس گفت...

چقدر خونه ت قشنگ تر شد گیس طلا جان...من هنوز طعم شیرین خاطرات زیبای آفریقات زیر زبونمه.سفر نمی خوای بری؟
من و گنجشکای خونه

سورمه گفت...

اولن که خیلی با این پستت موافقم
دومن که یه مدت مدیدی بود نیومده بودم اینورا. دلم تنگ شده بود. خیلی مشعوف شدم

Soormeh گفت...

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...