رامین رفته بود جنوب برای بازی تو یه فیلمی
تو یه صحنه باید یه مار می اومد دور گردنش و اونم زهره ترک می شد و بعد مار می رفت
می رن از یه مارگیر یه مار بی خطر می گیرن و رامین می ره اجرا
فیلمبردار میگفت رامین انقدر ترسیده بود که احتیاجی به بازی نبود
سرناهار , رامین از مارگیره می پرسه
- تو چطور نمی ترسی وقتی زهر اینا را می گیری
- زهرش نمی گیریم که
- چی؟ یعنی چی ؟ زهر داشت ؟ پس چی کارش کرده بودی؟
- دعا بهش می خونیم
۵ نظر:
هاه؟؟؟؟؟؟؟؟//
vaaaaaaaaaay! kheyli vahshatnak bood! doa? baray mar?? panah be khoda!
:)))))))))))))))))))))))))))))))))
خدا بیامرزد رامین را -__-
dooset daram hamshahri, va neveshte ahto:)
ارسال یک نظر