۱۶ دی ۱۳۹۱

یه سئوالاتی هم درباره دوست پسر پرسید.چی جواب دادم یعنی؟

غزل اون دوست قدیمی من یادتونه ،همونی که آرنج دوست داشت
حالا سیزده سالشه  و با مادرش رفته انگلیس   و اونجا درس می خونه
دیشب اومد پیش من بمونه ، اون رو تخت خوابید  و من پایین تخت
نمی دونم چند ساعت یه کله با دهانی متحرک از بالای تخت آویزون بود و حرف می زد و حرف می زد و حرف می زد
تازه سیم هم به دندوناش انداخته بودم و لهجه دار هم شده بود
هر از گاهی هم که خوابم می برد، ولوم صداش بالاتر می برد و بعضی وقتها هم از از اون بالا آویزون می شد پتوی منو می کشید تا بیدار بشم  و بقیه زندگی پر ماجرا و هیجانش در مدرسه انگلیسی ها برایم تعریف کند، حتی یه جایی با پرنده های چوبی افریقایی بالای تختم  به زبان اختراعی افریقای حرف زد
نمی دونم کجای داستان طولانی اش خوابم برد
الان که از خواب بیدار شدم خیلی از حرفاش یادم نیست
اما احساس حسادتم را به یاد دارم
دیشب دلم می خواست دوباره به دنیا بیام
 سیزده ساله بشم و مثل غزل برای درس زبان فرانسه ماجرای سینما رفتم را بنویسم
به پسر همکلاسی که در تمام صفحه  انشایش نوشته بوده :ما به دیدن تن تن یک رفتم ،بعد به دیدن تن تن دو رفتم، بعد به دیدن تن تن سه رفتیم بخندم
و برای کلاس ادبیات انگلیسی  کتاب پرسپولیس را خلاصه کنم
و با کوله پشتی از ساختمان این مدرسه به اون یکی ساختمان مدرسه بدوم که به کلاس بعدی ام برسم

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...