۲۲ دی ۱۳۹۱

و تنها سوزش خارهایش برایم باقی مانده است

گلهای  نسترن در انتهای باغ بودند، پدربزرگ می گفت که باید صبح زود قبل از آمدن آفتاب گلها را بچینی و اگرنه عطرشان می پرید
چادری کودکانه را دور گردنم گره می زدم، از بین پاهای خفتگان رد می شدم  و به انتهای باغ می رفتم
بزرگترها همیشه مرا با مارهای می ترساندند  که  صبح زود برای عروسی کردن بیرون می آیند! و جوی آب بزرگی که زیر بوته های نسترن پنهان بود و اگر پایت سر می خورد  و در آن می افتادی ،دریاچه نمک پیدایت می کردند!
اما عطر گلهای نسترن چنان جادویی داشتند  که می توانست ترس از مار و  آب را بی رنگ کند.
صدایشان مرا هر روز صبح از رختخواب بیرون می کشید و فانوس را بر می داشتم، فانوسی که نمی دانم چرا روشن بود و جایی آویزان شده بود که قد من به آن می رسید
در تاریک و روشن هوا با فانوس پدربزرگ  که سایه های درختان کاج  دو طرف راه  را هولناک تر می کرد، خود را به انتهای باغ می رساندم
گلهای نسترن مانند ستاره های درخشان راه را به من نشان می دادند
عطرشان با صدای جوی آب پنهان در زیرشان و صدای گنجشگهای که در حال بیدار شدن بودند
قدِ من کوتاه بود و نسترن های مغرور فقط در شاخه های بالایی گل می دادند
روی نوک پاها می ایستادم ، با لرزش عضلات نوک انگشتانم را به گل می رساندم، وحشت از افتادن در جوی آب به همراه خارهای نسترن کار را مشکل می کرد، باید با یک دست شاخه را پایین می کشیدم و می پریدم بالا و با دست دیگرم گل را می گرفتم و می کشیدم  
اما هر بار شاخه  نسترن تازیانه ای به صورتم می زد و رقصان بالاتر می رفت  و تنها  در دست من چند گلبرگ له شده باقی می ماند
 و من  دوباره روی انگشتان پا بر لبه جوی آب می ایستادم  و نوک انگشتان را از بین برگهای خاردار رد می کردم  و دوباره شلاق نسترن بود که نصیبم می شد...
ودوباره و دوباره
آفتاب زده بود که بر می گشتم  در حالی  که خارهای نسترن، خطوط نازک صورتی رنگی از ابتدای انگشتانم تا سرشانه های برهنه ام کشیده بود و گمان می کردم که اشک چشمهایم  باید فقط بابت سوزش خارها باشد.
از بین پاهای خفتگان رد می شدم و به رختخوابم بر می گشتم و با رویای گلهای نسترن مغرور و دور از دسترس به خواب می رفتم
و هر بار با صدای خنده بزرگترها  بیدار می شدم که چادر را از دور گردنم باز می کردند، چادری که قرار بود پر از گلهای نسترن باشد  و حالا فقط چند برگ خشکیده و له شده در آن بود....
 سالها گذشته است
من هنوز هم صبح زود بیدار می شوم
هنوز هم از مارها و تاریکی  و آب نمی ترسم
و بلندتر شده ام
اما دیگر نه باغی باقی مانده است
نه پدربزرگی و نه فانوسی
فقط من باقی مانده ام با قدی که به نسترن ها  می رسد
اما این نسترن ها هستند  که دیگر خیلی دور شده اند
خیلی دور
 آنقدر که حتی اگر به اندازه کاجهای باغ بزرگ شوم
دیگر هیچوقت دستم به آنها نخواهد رسید

۱۰ نظر:

hamidreza گفت...

salam khanoom doctor.tasvirsazie zibaie shoma az bagh va az nastaranhaie maghroor in sobh ra delneshin va mazzedar kard.shirazi nistam vali ieho delam havaie narenjestane ghavam kard.beram bebinam narenj daram ghach konam boo konam.mamnoon az matne delangizetoon.

راضیه گفت...

دوستت دارم!گلهای نسترن رو هم! :)

دخترک پاییز گفت...

چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود... بلاگفا بدجور تنبلم کرده بود و الان شاید بعد از یک سال اومدم اینجا و عاشق این چهل تیکه ات شدم. :*

سروه گفت...

وبلاگتونو خیلی دوست دارم،با خوندنش آرامش خوبی بهم دست میده:) شاد باشی

نگار گفت...

نميدونم گل نسترن چه شكليه؟

ناشناس گفت...

عالی بود :)

ناشناس گفت...

مثل همیشه ممنون. هیوا

aa sed maloch گفت...

inha barayam haman khatetrate sobhaie aftab nazadeye tabestani ast ke atre mast konandeye nastaranhaye baghe hamsaye ke shakhehayash mesle damane por chine aroosi ke tane zomokhte divarhaye simanie sefide rang shode ra poshanide, beyad miavard. haman sobhaye khonaki ra be yad daram ke bayad ba sedaie ding dang'e ff az khab bidar mishodam va davan davan khod ra az takhtekhabe garm o narm be dare koche miresandam ta dar ra baraie masht asghar baz konm ta biaiad va golhayash ra bechinad va bebarad va shayad har az chand gahi damani az gol ham be ma hedye konad, va sepasgozarash boodam, bekhater hamin ke ooo ejaze dade bood ta ma ham az didane o boeidaneshan mashor shavim be 2niaei miarzid

hala salha az aan zamanha gozashte va masht asghar nastaran ha va baghash ra khoshkanide va na digar khodesh az aan lezat mibarad va na ma, dar avaz oo be in omid darad ke zaminhayesh ke hala khoda toman miarzad beforoshad va ba poolash beravad makkeh

nemidanam ke akhar makke raft ya na vali man delam baraye boye nastaranha parpar mizanad

ناشناس گفت...

بالاخره بعد از مدتها یه متن قشنگ ازت دیدیم گیسو خانم

باران گفت...

زیبا هوای حوصله ام ابریست

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...