سکانس اول
الهام به سعید می گه: به من پول قرض بده تا من یه تبلت بخرم بعد من هی به جاش برات مقاله مجانی می نویسم
سعید : تو تبلت واسه چی می خوای؟
الهام : خب من یه محققم؛ یه نویسنده ام ؛مدام درسفرم بهش احتیاج دارم
سکانس دوم
الهام تبلت یکی از بچه ها را گرفته و با شور و هیجان میوه ها را در اون بازی که نمی دونم اسمش چیه می ترکاند و بعد از هر پیروزی جیغ زنان از صندلی به بالا می پرد
۸ نظر:
سلام خانم گیس طلا. من یکی از خواننده های پر و پا قرص شما هستم و الان دارم براتون به یه دلیل عجیب کامنت میذارم! هرکس که شما رو بخونه خوب میدونه که عاشق سفر هستین. من چند روز از یکی از سفرنامه هام رو اخیرا توی وبلاگم گذاشتم(با عکس)، و نمیدونم چرا به محض نوشتنشون یاد شما می افتم! راستش احساس کردم در مقابل لذت بردن از سفرنامه های شما، این وظیفه رو دارم که بهتون خبر بدم که اگر خواستین بخونینشون و ایندفعه شما لذت ببرین! بعد هم لطفا کامنت من رو پاک کنین که ریا نشه! :)))
با احترام. مشیانه
حتما عزیزم
سلام گیس طلای عزیز
من وبلاگ سما رو خیلی دوست دارم وهمش می خونم
یه سوال داشتم لطفا: اون جمعه بازاری که میرفتین و چیزای قشنگ قشنگ می خریدین تو تهرون، ادرسش کجاست؟
خیلی ممنون می شم
چهار راه استانبول پارکینگ پروانه
فقط اشتباهی نری پاساژ پروانه ها
پاساژ پروانه با پارکینگ پروانه فرق دارن? چون من یه جا رفتم که پاساژ بود اما همه چی شبیه جمعه بازار بود. به نظر پارکینگ نمیومد. اما تو کوچه مهران بود
kheyli mamnunam
خانم دکترگیس طلا دلم گرفت ازین نوشته.
اولا که چرا الهام باید برای تبلت که وسیله ی کارش است پول نداشته باشد و حتی وقتی میخواهد قرض کند باید وعده ی مقاله ی مجانی بدهد تازه بازهم سعید ازو سوال و جواب کند.
و حالا اگر همه را هم نادیده بگیرم شما خانم دکتر گیس طلا را چه کنم که نوشتی او که محقق است نباید با تبلت قرضی بازی می کرده؟...
ارغوان سخت نگیر ابجی
قضیه کلا شوخی بود هم الهام پول داره هم اجازه داره بازی کنه
ارسال یک نظر