با مامان رها تو جاده ها ي شمالي مي چرخيديم، و او مدام از گلها و گياهاني مي پرسيد كه نهال و يا قلمه اشان را با خود ببرد
رها بهش گفت: مامان اينا تو تهران در نمي ياد
مامانش با غم ادامه داد: اوهوم، تو تهران آدما از پا درميان
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر