۲۷ فروردین ۱۳۹۵

گزارش يك آخر هفته

چهارشنبه عصر به مهماني رفته و ماكاروني مادرانه پزي خورده با ته ديگ نان و سيب زميني و به مراحلي بالا از عرفان دسترسي پيدا كرده است،
پنج شنبه  به دانشگاه رفته و غرق در عطر شكوفه ها ي حياط دانشگاه درس داده است. ظهر به تهران بازگشته و مست از جاده هايي شده كه در مه و بهار و گل پيدا و نا پيدا مي شدند. 
تهران  در اولين مغازه آب هويج بستني خنكي به بدن زده و خستگي راه را از تن زدوده و بعد از رسيدن به خانه و تعويض لباس بيرون رفته تا مانتويي تابستاني براي خود بخرد كه خريده
در راه ارايشگاهي ناگهان ديده و رفته  سر و صورتي  صفا داده و  از قدرت دست بندانداز و مهارت ابرو بردار! لذت برده است 
به خانه بازگشته و به فرشته پيغام داده كه كجا بريم
شهر كتاب مركزي را براي اولين بار ديده و از كتابها و كافه و موزيك شبانه در آنجا و هياهوي كتابخوانها لذت برده است
پياده روي طولاني را با فرشته ادامه داده  كه او كتابي از دوستي بگيرد، به خانه دوست رفته و شادمان فهميده كه  صاحبخانه خواننده قديمي و صاحب وبلاگي است و از خودش و خانه اش و قالي بختياري اش لذتي وافر برده است
با فرشته به خانه بازگشته و پيتزا سفارش داده و با خنده و خفگي از مهمان هاي فرشته در شب عيد  كه. با سريال پايتخت مو نمي زند، آن را خورده است
صبح جمعه باتلفن رها بيدار شده كه او را به كله پاچه خوري دعوت كرده و وقتي فهميده مهماني. هست ، با كله پاچه به خانه امده است
پشت ميز صبحانه رها و فرشته با يكديگر اشنا شده اند و انگاري كه صد سال يكديگر را مي شناسند، كجايش مجازي است اين وبلاگستان، عين واقعيت است
بعد از صبحانه هر سه ولو شده از سنگيني با گپ و گفت و خنده روزگار مي گذرانند  تا ناگهان تصميم به خروج مي گيرند و فرشته را هم از بازگشت به خانه منصرف كرده با خود مي برند
در اتوبانهاي زيبا و تميز و سرسبز تهران با موسيقي اواز مي خوانند و تكان تكان مي دهند سر و دست و شانه را تا به كوچه اي بهاري در ارتفاعات شمال تهران( كه آدرس نمي دهم) مي رسند
چنارهاي بلند و چهچه بلبل و شكوفه هاي سيب و گيلاس و سگ هاي مهربان
همه حالي دارند شگفت
خيلي طولاني قدم مي زنند تا زماني كه كفشها غرق گل شده و به ماشين تازه ار كارواش رفته رها باز مي گردند تا به گتدش بكشند
با باغچه اي در نوك كوهها رفته و در اتاقي رو به تهران بزرگ در آن پايين طولاني چاي مي خورند و  لذت مي برند از هم صحبتي
متصدي احوالپرسي گرمي با رها مي كند، بياد دارد كه رها عروسي محدثه در اين نوك كوه و روي همين تخت ها برگزار كرد
به پياده روي بعد از چايي ادامه داده و فسيلي پر از نقش هاي سرخس پيدا كرده و باغي كه از انفجار شكوفه هاي گيلاس در امان نمانده بود
مست و ملنگ به سختي دل كنده و با موزيك و بشكن به خانه بازگشته است
در خانه پس از خوردن سالادي مفصل به جاي نهار دو ستان از يكديگر جدا شده كه رها به دربي اش برسد و فرشته به خانه اش و گيسو به  خوابي شيرين ، به شيريني  امروزش 

۵ نظر:

فرشته گفت...

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام گیسو جونی
اولا میتونی این کامنت رو نمایش بدی میتونی حذفش کنی
دوما از اونجا که شاید دلت بخواد همه چی گنگ بمونه میتونی اسم و نشونی منو پاک کنی (اگه نکردی این دو خط رو پاک کن حداقل)
خیلی خیلی غافلگیری مطبوعی بود دیدنت
از دیدنت خوشحالم - اومدم که بگم من هم از حضورت لذت بردم و
به امید دیدار دوباره

Alen گفت...

به به

چه عالی!

صد در صد که این حرف من حال و خوشی این همه تجربه ناب رو ازت نمی‌گیره.
صرفا فقط خواستم بگم اون سنگه فسیل سرخش نیست به احتمال 99.9٪
اما با دیدن عکسش می‌تونم با قطعیت بهت بگم :)

Gistela گفت...

چرا حذف كنم فرشته جان، خيلي هم سورپرايز شيريني بود برايم
الن عكسش را در اينستاگرام گذاشتم كه

آلن گفت...

آها
ببخشید
من چون اینستا ندارم ندیدم، سرچ کردم و دیدیم.
بلی ایشون فسیل نیستن.

این طرح‌های فوق‌العاده زیبا در اثر حرکت آب‌های زیرزمینی غنی از منگنز ایجاد شدن!
ما توی رشته مون بهشون میگیم رشد دندریتی منگنز، رشد شاخه و برگی :)
چون حس میکنم علاقه مند باشید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Dendrite_(crystal)

و کلی تصویر زیبای دیگه با سرچ کردن "manganese dendrites" در گوگل.

Gistela گفت...

ممنون الن جان خيلي مفيد بود

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...