۱ اردیبهشت ۱۳۹۵

از مجموعه اعترافات من

رفتم کفش بخرم از یه مغازه دار بی اعصاب ، موقع حساب کردن دیدم خط و خش داره، مغازه داره شاگردش را فرستاد انبار که یه سالمشو بیاره، تو مدتی که منتظر جنس سالم بودم،  بودم  لحظه به لحظه از کفشه بدم اومد، اما جرات نمی کردم به مغازه داره بگم، همون موقع مغازه شلوغ شد، من قاطی جمعیت فرار کردم بیرون

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...