راننده جوان و ساکت و کم حرفی است که همیشه مرا از روستا به شهر و برعکس می برد، امروز بی هوا شروع کرد حرف زدن
-این حالا زلزله بود واقعا خانم دکتر، یا آزمایش بمب اتمی؟
-نه ، زلزله بود واقعا
-جشن تولدو دیدید؟
-آره دیدم
-اون زنه که ..
-آره اونم دیدم
-خانم دکتر این مسکن مهرها که خراب شدن، مهندسا، پیموتکارا فکر اون دنیا رو نمی کنن؟
-نه دیگه، فکر نمی کنن، درگیر سود خودشونن
-خانم دکتر، نکنه نیست واقعا
-چی نیست اقای قربان نژاد؟
-اون دنیا، نکنه واقعا نیست که هیچکس از عاقبت کارش نمی ترسه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر