دیروز جای همگی خالی رفتیم روستای نزدیک فشم به نام لالان.
بعد از انجا چند ساعت پیاده روی کردیم. فضای غریبی بود. کو هایی با سنگ های رنگی ابی و قرمز و رودخانه ای پر اب به رنگ سفید که مدام جویبار هایی از دل کوه به درون ان می ریخت و هوا پر از بوی گل پر بود به خاطر بوته ها های بزرگ گل پر .
در ان بالا هم چشمه ای بود که اب گاز داری با مرز ای نه چندان تلخ داشت.
خیلی خوش گذشت حسابی عرق کردم راه رفتم . یکی از پسر های گروه هر چند ناشیانه گیتار می زد.در زمانی که داشتم می افتادم به لیدر گروه دو بار گفتم مرا بگیر و این پسر با نمک بار سوم گفت: لطفا بگید کمکم کن! می گوییدمرا بگیر برای من مسئولیت ایجاد می کند که بیام خواستگاری!
۱ نظر:
نه اینکه شما هم میاین !!! عجب پسرهایی بودند هاااااااااا !!!
ارسال یک نظر