۱۷ مرداد ۱۳۸۳

تلخاب

دیروز جای همگی خالی رفتیم روستای نزدیک فشم به نام لالان.
بعد از انجا چند ساعت پیاده روی کردیم. فضای غریبی بود. کو هایی با سنگ های رنگی ابی و قرمز و رودخانه ای پر اب به رنگ سفید که مدام جویبار هایی از دل کوه به درون ان می ریخت و هوا پر از بوی گل پر بود به خاطر بوته ها های بزرگ گل پر .
در ان بالا هم چشمه ای بود که اب گاز داری با مرز ای نه چندان تلخ داشت.
خیلی خوش گذشت حسابی عرق کردم راه رفتم . یکی از پسر های گروه هر چند ناشیانه گیتار می زد.در زمانی که داشتم می افتادم به لیدر گروه دو بار گفتم مرا بگیر و این پسر با نمک بار سوم گفت: لطفا بگید کمکم کن! می گوییدمرا بگیر برای من مسئولیت ایجاد می کند که بیام خواستگاری!

۱ نظر:

پریا گفت...

نه اینکه شما هم میاین !!! عجب پسرهایی بودند هاااااااااا !!!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...