هر روز به کتابخانه می روم. پسر جوانی در جلوی در پشت میز می نشیند. روز اول فقط ادرس کتابخانه را از او گرفتم و روزهای بعد با او کاری نداشتم. هر روز بعد از اینکه از کتابخانه بیرون می امدم به من می گفت خسته نباشید یکی دو بار که سرم پایین بود فکر کردم که به کسی دیگر می گوید و چند روز بعد زمانی که از جلویش رد می شدم زیر لبی سلام کردم. چمنان محکم و بلند جوابم داد که فهیدم با خودم است. و حالا هر روز تا مرا می بیند با شادی سلام می کند و هروز با محبت خداحافظی و من که حداقل ده سال از او بزرگترم در تعجبم که مرا باکسی اشتباه نگرفته! و این مانع نمی شود که هر روز منتظر لبخند گرمش نباشم
۲۰ مرداد ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۲ نظر:
Salam, bebin az hamoon 3 sal pish ham giafat javoon boodeh, chera zoor mizani senneh vageiito roo koni?????????????
الهی ! حس خوبی باید باشه هر چند من تجربه اش نکردم !
ارسال یک نظر