۵ شهریور ۱۳۸۳

همدرد

زنگ زدم به دوستم کمی از بار غم هایم را بریزم روی شانه هایش. گفت دیشب تا صبح گریه کرده و 6 صفحه بد وبیراه نوشته صبح که بیدار شده دیده اصلا قابل خوندن نیس! رفتم خونه عمه دلم باز شه ...

۱ نظر:

پریا گفت...

امان از این دلهای گرفته !

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...