۴ آذر ۱۳۸۳

آخرین آجر

خیلی وحشتناک است از اینکه به بینی به چشم خود به بینی که یک خانواده در جلوی چشمت به مرور زمان از هم می پاشد و تو قط می بینی هیچ کاری هیچ کاری نمی کنی فقط می بینی سالهاست که این ریزش ادامه دارد این اوار ملایم.. هر بار که تلفن را زمین می گذارم دعا می کنم که طاقت بیاورم که می اورم اما این وسیله نفرت انگیز ... مدام زنگ می زند و زنگ می زند و زنگ می زند...چطور طاقت می اورم که ذلیل شدن این پدر بزرگ عزیزترینم را می بینم بعد از این همه زندگی در تلاش برای بدست اوردن احترام و اکنون این طور در زیر تازیانه انتقام فرزندان چطور طاقت می اورم نزدیک یدیگری خواهرم را با مرگ تا این حد رخ به رخ ... چطور می توانم بدی او را ببینم ازار رساندنش را این که خون او در من است پدرم وای و ما دور می شویم و دور می شویم و دورتر و به خون خود تشنه تر به خون خود؟ نه به دیگری که همان خود است...و صدای مادرم که خش دردناکی دارد ترسناک نکند سرطان دارد .. با این همه وحشت چه کنم ... این ریزش تا به افتادن اخرین آجر ادامه دارد ؟ و من شاهد انم ؟ یا همان اخرینم اخرین آجر؟

۱ نظر:

پریا گفت...

نمی دونم الان در چه حالی هستید . دور یا نزدیک ؟ دعا می کنم دلهاتون به هم نزدیک باشن .

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...