۶ خرداد ۱۳۸۴

دانشجوی چشم عسلی من

دخترک را بردم دکتر. می خندید خنده ای که از گریه دردناکتر بود. درد بیشتر را زمانی می کشید که به دکتر ها می گفت که با کسی رابطه نداشته بچه که بوده در بدن خودش کنجکاوی کرده است. عجیب زیباست با چشمان طلایی و دهانی با دندانهای درخشان . ابروهایی که هنوز منقاش ندیده . همه مسخره می کردند عصبانی می شدند و یا طعنه می زدند و می لرزید و می گفت :من تا به حال دست پسری بهم نخورده
سرانجام یک خانم دکتر متخصص پزشکی قانونی بعد از معاینه فورا گفت: اینکه خیلی قدیمیه! ساعت 9 یک پارگی دارد که باید ترمیم شود...
در هر صورت حلقوی بوده و خونریزی نمی داده است...
یعنی منتظران پشت در دستمال را سفید می یافتند و برای او با آن خانواده سنتی ...این یک فاجعه بود ... دختر بدون پدر از این بهتر نمی شود ...بدتر از ان که رفته درس هم می خواند ...باید هر روز راه طولانی را به شهری دیگر برود برای دانشگاه ... تازه کار هم می کند تا پول دانشگاهش در بیاید و حالا مدتی است که او را در تنگنا گذاشته اند برای ازدواج و کابوس آن شب تعادلش را بهم زده است...خیلی دوستش دارم وقتی می خندد..ستاره ها در چشمانش برق می زنند و وقتی غمگین است باز هم ستاره ها برق می زنند ..دارند گریه می کنند

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...