۳۱ مرداد ۱۳۸۴

شمال

از شمال سرسبز ولی به شدت داغ برگشتم. من عاشق این شهر پر از رنگ و طعم و بو هستم. یک کوچه دیدم که دیوارش سفید و پنجره هایش ابی بود. ماه رادیدم که در انتهای این کوچه طلوع می کرد.
یخ در بهشت خوردم بدون ترس از وبا من عاشق یخ در بهشتهای شمال هستم.
کنار ساحل یک دختر دو سه ساله اومد گفت: خاله ا زاو چیبساتون به من می دید؟من پاکت چیپس را به طرفش گرفتم که بردارد گفت: خاله خودتون به من بدید اخه من خیلی خجالتی هستم!

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...