بچه ها منو دعوت كرده بودند رستوران تا تولدم را جشن بگيرند اونوقت يه مسيج از دوستم رسيد با مضمون خودكشي!
فقط تو فيلما از اين صحنه ها ديده بودم يكي داره نفهاي اخرو مي كشه و تو نه مي دوني كجاست و نه كسي را مي شناسي كه بتونه اونو پيدا كنه...جالب اينكه موبايلشو جواب مي داد و ما با هم حرف مي زديم اما راضي نميشد كه قرصها رو بالا بياره و يا بره بيمارستان...انقدر هم حس خوبي داشت و از وضعيتش لذت مي برد كه ادم ديوانه مي شد واقعا داشت لحظات خوبي را تجربه مي كرد و از همه فاجعه تر اينكه شارژ موبايلش هم تموم شد!
تمام كامپيوتر ذهنم را به كار انداختم تا به ياد اوردم كه شماره تلفني از در دفترچه اي در جايي هست كه شايد بتواند ....يكي از بچه ها مرا به خانه رساند و من با خودم فكر مي كردم عجب باران قشنگي مي بارد...سرانجام به ان تلفن كذايي رسيدم ولي شانس من يك دختر بچه گوشي را بر مي داشت كه مدام مي گفت چشم اما اصلا نمي فهميد من چي مي گم! باز هم مثل فيلمها...سرانجام يك بزركسال پيدا شد او را پيدا كرد و دكتر و شستوش و فلان.....بامزه اينكه من از شدت استرس سه روز است كه گلاب به روتون اسهال گرفتم و چسبيدم به توالت فرنگي
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر