۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

نورمحمدی

امروز یکی از دانش اموزان ِعکاسی را حسابی دعوا کردم گفتم که مادرش را بیاورد چون هشت جلسه است که نه عکس گرفته و نه چاپ و ظهور کرده است..مادرش امد خودش بسیار زیباست ..و مادرش که شکل پیری او بود...مادر و دختر را حسابی دعوا کردم...اشک هر دو را در اوردم و ...سوار تاکسی که شدم یکی دیگر از بچه های کلاس سوار شد و گفت که پدر دخترک زندان است و انها شش نفر هستند که در یک اتاق زندگی می کنند..مادر در خانه ها کارگری می کند و دخترک اصلا دوربین ندارد که بخواهد عکاسی کند. دارم از عذاب وجدان می میرم او دو سال است که شاگرد من بوده و من نفهمیدم؟

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...