۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵

بشپول

امروز یکی از دانشجویان سابق اومده بود داستانش تکراری و مثل همیشه واقعیه
مدتی بود که شک کرده بود بعد همسرش را تا خانه دوستش تعقیب کرده بود و بالاخره مطمئن شده بود که اعتیاد دارد ..مرد را دوست دارد دو بچه دارد ..مرد خانه شان را فروخته و خرج کرده ..زن یواشکی یه خانه قسطی گرفته و داره تمام حقوقشو قسط می ده ..مرد سعی داره که وامش را از دستش بیرون بیاورد...زن دانشجوی من که بود فوق دیپلمش را گرفت استعداد حیرت انگیزی در هنر داشت...حالا می خواهد لیسانس بخواند ..امده بود منابع بگیرد... حالا شک کرده که مرد با زن دیگری ارتباط دارد زنی شوهر دار که همسرش در زندان است..دستهایش می لرزید..چشمهایش را سرمه کشیده بود و زیبا شده بود ...تنها توصیه ای که کردم اینکه احتیاط کند هپاتیت یا ایدز نگیرد..و به زندگیش ادامه دهد و امیدوار باشد که اعتیادش در حد تریاک باقی بماند و مواظب پسرهایش باشد...
قسمت خیلی خوشمزه داستان: برایم البالو خشکه و زردالو خشکه اورده...و من دارم می خورم ...وای که زندگی با اینها چقدر خوشمزه است...می توانید تصور کنید ..البالو را در دهان می گذاری و با دندان تمام گوشتش را می کنی تا به هسته برسی ..ترش و تیره...زردالو را با دندان گاز می زنی و بعد می کشی تا کنده شود نارنجی نرم و شیرین...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...