فیلم قدمگاه را دیدم و عین خر گریه کردم ازپایان ان هم خوشم نیامد دوست داشتم که بخشایشی در کار نمی بود روز عید بود خیر سرم از بس گریه کردم نفسم بند امد پنجره را باز کردم و به حیاط بزرگ و پر از درخت مجتمع نگاه کردم. اولین بار به این فکر کردم که باید از این خانه هم بروم ...چند بار دیگر این ماجرا باید تکرار شود؟
حالا فیلم پروانه ابی و من باید دوباره عر بزنم ...انقدر احساس مزخرف تنهایی و بی کسی دارم که دارم خفه می شم...میلاد منجی عالم بشریت بر شما ملت شهید پرور مبارک باد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر