۱۹ شهریور ۱۳۸۵

فیلم قدمگاه را دیدم و عین خر گریه کردم ازپایان ان هم خوشم نیامد دوست داشتم که بخشایشی در کار نمی بود روز عید بود خیر سرم از بس گریه کردم نفسم بند امد پنجره را باز کردم و به حیاط بزرگ و پر از درخت مجتمع نگاه کردم. اولین بار به این فکر کردم که باید از این خانه هم بروم ...چند بار دیگر این ماجرا باید تکرار شود؟
حالا فیلم پروانه ابی و من باید دوباره عر بزنم ...انقدر احساس مزخرف تنهایی و بی کسی دارم که دارم خفه می شم...میلاد منجی عالم بشریت بر شما ملت شهید پرور مبارک باد

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...