۳ آبان ۱۳۸۵

چقدر؟

دارم وسایلمو جمع می کنم. من اصلا اهل نوستالژی نیستم. هر سال خونه عوض می کنم و اصلا به اونی که ول کردم فکر نمی کنم...الان می خوام فکر کنم تو این خونه من زندگی کردم یک سال و هفت ماه با ناراحتی توش اومدم ...دوستش نداشتم توش خوابم نمی برد...رنگش کردم دوستش داشتم و روزها خوبی توش داشتم ..هشت ماه با دختر خاله جوان و جذابم همخونه شدم و حسابی خندیدیم...هنوز هم از به یاد اوردن جوک تکراریش خنده ام می گیرد تمام این هشت ماه تنها یک جوک را تکرار کرد : یه مورچه بود داشت گریه می کرد گفتن چرا گریه می کنی گفت من شش سال عاشق یه مورچه بودم حالا فهمیدم تفاله چایی....وقتی من داد می زدم دوباره اینو می گفت با یه ورژن جدید : یه ماره داشت گریه می کردن گفتن چرا گریه می کنی گفت من شش سال عاشق یه ماره بودم حالا فهمیدم شلنگه
هربار هم یکجوری می گفت انگار بار اولیه که داره می گه...از شدت عصبانیت خنده ام می گرفت
توی این خونه با یک موجود خوشگل لحظات شیرینی داشتم و در همین زمان تو همین خونه به شیوه فیلمفارسی بالشم را از اشک خیس کردم درحسرتی ه عشق دور از دسترس!
اینجا دو تا سریال نوشتم و یه فیلمنامه بلند که هر دو دارن ساخته می شن و دو بار دکترا قبول شدم
می رم خونه جدید، دوست دارم بدونم وقتی از اونجا بیرون می یام چقدر زندگی کردم؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

eshghe dur az dastras vujud nadare...be dastet miad besharti ke nazaret avaz nashe unvaght

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...