۳ آبان ۱۳۸۵

عید فطر است و مادرم به من زنگ زد تا تبریک بگوید او را دعوت کردم تهران بیاید که رد کرد. باز هم در مدت کوتاهی که تهران بوده پدر گرام دسته گل به اب داده و یک اشوب دیگر به راه انداخته است. پدر این دفعه رفته سراغ مستاجر زیر زمین و زن و شوهر را به جان هم انداخته و زن قهر کرده رفته البته بعد از انکه مادر گرام را حسابی تکانده ...نمی دانم این زن ..مادرم را می گویم کی به ارامش دست پیدا می کند. اصلا قراری هست ؟

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...