۳۰ آذر ۱۳۸۵

یک بی خانمان

حسودی کردم مچ خودم را هنگام حسودی گرفتم..دوستم زنگ زد و ودرباره نامزدی اش حلقه و مراسم و ...حرف زد بعد از اتمام تلفن متوجه ناراحتی خودم شدم ...ان را جستجو کردم و فهمیدم به کدام قسمتش حسودی کردم...ان جایی که فهمیدم برایش یک خانه هم اقا داماد خریده..اون وقت بیشتر خجالت کشیدم...به ارتباط عاطفی حسودی نکردم...به خونه حسسودی کردم...واقعا که...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...