خواهرم اینجاست و من همچنان آزار می بینم مانند تمام سالهای نوجوانی و جوانی ام..تنها تغییری که صورت گرفته این است که من دیگر یک طرف دعوا نیستم ...نه انرژی، نه خشمی ..اما درد همچنان است ...من هنوز او را همانطور که هست نپذیرفته ام...از تصنعی که در حرکات و سخنانش است آسیب می بینم...از نظرات بشدت عامیانه و غیر علمی اش، از این احساس حق به جانب بودنش و حالا به خصوص از اینکه کارشناس در مسائل امریکا و اروپا شده است...به من می گوید که لبم خیلی زشت شده ...انتظار دارد که من با این کمر دردم چمدان او را بلند کنم...و تمام برنامه های تلوزیون ایران بد است و تمام مردم ایران احمق هستند بخصوص آنهای که اینقدر احمق هستند که در تهران زندگی می کنند و او هم احمق است اگر با فوق دکترایش بیایدایران درس بدهد و حتی اگر از شغلش بیرونش کردند می آید ایران در خانه می نشیند....تنها تعجبش در این است که چرا دیگر با او کل کل نمی کنم... حتی اندکی از این بابت غمگین است. همین الان بلند بلند از خاله ام بابت اینکه در این مدت به خانه من آمده و برای او غذا درست کرده تشکر می کند ...کاملا نمایشی که من بشنوم و بدانم که این وظیفه من بوده است ...تنها پشت تلفن مهربان است..زمانی که یک قاره بین ما فاصله افتاده باشد...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر