شب یلداست...تنها هستم و در حال مشق نوشتن و درگیر یک مسئله فلسفی که ایا به خانه فامیل بروم بنا به سنت تا تنها نباشم یه مثل بقیه شبها کارم را بکنم. باید فرقی بدهم امشب را یا نه ؟ می دانم که چندان انجا خوش نخواهم بود اما اگر اینجا تنها بمانم برای خودم غصه نخواهم خورد؟ دلم شب یلدایی می خواهد با یک عالمه فامیل یک عالمه انار و تخمه...چیزی که هیچوقت تجربه نکردم....امیدوارم روزی صاحب چنین خانواده بزرگی شوم من مادربزرگ خوبی خواهم شد اخه خودم قصه می سازم...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر