۱۳ بهمن ۱۳۸۵

عر

همچنان باید فیلم ببینم اما دلم خیلی نازک شده ...تو فیلم دختری با کفشهای کتانی زمانی که پیرمرد نگهبان شب پارک وقتی پسری که قرار بود نیاد به دیدن دخترک می یاد به دستیارش می گه برو چراغارو روشن کن....ا
...زمانی که در زیر پوست شهر در پایان مادر برای پسری که خانه اش را فروخته و پولش را از دست داده ...شناسنامه و پول می اورد و کمک می کند تا فراری اش دهد...ان لحظه که پسر تنها از شرمندگی دستش را روی صورتش می گذارد..
در سگ کشی انجا که در عیوض پیر به گلرخ کتک خورده می گوید..زخم صورتت بدطوریه روش مرهم بذار.....
عجیبه که تمام این صحنه اصلا ملودرام نیستند ..خیلی کوتاهند و کارگردان اصلا روی انها مانور نمی دهد اما ...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...