۱۸ فروردین ۱۳۸۶

ما ادمهای معمولی


یه همکلاسی داشتیم که خود را کارگردان بزرگ اینده می دانست و بقیه را کارمندان اینده....طبعا عاشق یکی از دخترهای دانشکده شد و به خونه اش زنگ زد که بیایید برای من خواستگاری ...باباش بهش زنگ زد گفت:یا تا هفته بلیط می گیری میای دختر خاله تو می گیری یا برو هر کی که می خوای بگیر از ازث ومیراث هم خبری نیست
هم کلاسی من چی کار کرد؟
نه اصلا شبیه فیلمنامه هایی که می نوشت عمل نکرد. رفت شهرستان با دختر خاله اش ازدواج کرد و الان دو تا بچه داره و یک کارمند موفق و افسرده شده

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...