۸ خرداد ۱۳۸۶
دارم مشقامو می نویسم سرمو گذاشتم رو میز و رفتم تو هپروت ..سرمو بلند کردم باور می کنید ؟دو تا قمری لب پنجره اتاق نشسته بودن یه مدت به من نگاه کردن بعد.....الان پرواز کردن اومدن تو اتاق!!! می ترسم سر برگردونم بترسن....برگشتم...دو تائی بالای یخچال نشستن!!!وای چی کار کنم ...دارم از ذوق می میرم...ما تو شیراز قمری را خیلی خوش یمن می دونیم....رفتن بالای کابیت اشپزخونه دارن تلوزیون نگاه می کنن!!!....اونام مثل من کلینت ایستوود دوست دارن ....دارن واسش بقبقو می کنن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر