دکتر فرهنگی برای اولین بار اومد سرکلاس همه عاشقش شدیم یه پیرمرد جذاب و مهربون بود و فکر کردیم چه ترم جالبی خواهد شد باهمون مهربانی تکلیف ها را داد: ترجمه یه مقاله در باب جامعه شناسی هنر...نگارش یه مقاله درباب جامعه شناسی هنر که در ان به 5مقاله انگلیسی رفرنس داده باشیم...انتخاب یه کتاب برای ارائه خلاصه ان سر کلاس و یک امتحان نهایی از این کتابها...
با لبخند و مهربانی اینها را گفت و رفت دم در هم گفت که تا دو ماه دیگه می ره امریکا و تا قبل از اون باید تکلیف ها را انجام بدیم ... ما هم اصلا مخالفتی نکردیم و در سکوت در کلاس ماندیم و در فکر فرو رفتیم...بعد از چند دقیقه یکی به ارامی گفت:بدبخت شدیم و همه متفکرانه سر تکان دادیم...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۲ نظر:
man fekr kardam dige neminvisi! khube ke eshtebah mikardam
گیسو طلا به بازی آرزو ها دعوتی .
ارسال یک نظر