۴ تیر ۱۳۸۶

من این جنگ را دوست نداشتم...منی که خود جنگ زده ام...اما...

"گاهی به آسمان نگاه کن" را گذاشت سینما چهار...باز هم آن رانگاه کردم برای دومین بار...هنوز هم آن چسب را دارد...با وجود شعارهایش ...تاریخ مصرف و ...دو سه تا صحنه اش را دوست دارم..آنجا که مهندس روستایی متوجه شده که باید بی خیال ترس شود و یقه دکتر را می گیرد و بعد از حالگیری اش به آسمان نگاه می کند...نگاهی تو مایه حال کردی؟
هنوز هم فکر می کنم ایده های بسیاری استفاده شده که حیف شدند...آن متولی عقب مانده مسجد که از روی بوی پای برادر مفقودلاثرش می فهمد که او باز امده در مسجد خوابیده و با او حرف می زند که: آدمی که شهید می شود باید به بهشت برود نه اینکه در مسجد بخوابد.... و مادر که این همه را نمی فهمد و از خدا میخواهد شفایش دهد...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بابا اين كامنت دونيتون چرا اينطوريه؟؟؟

الان از يه شهر ديگه تونستم بازكنمش و كامنت بذارم

حالا يكي نيست بگه مثلا چي ميخواستي بگي

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...