۱۹ مرداد ۱۳۸۶


رفته بودم یه مهمونی که یه دختر امریکایی توش بود...پدرش ایرانی بود اما اونجا بزرگ شده بود و حالا اومده بود ایران فارسی یاد بگیره... اما برام خیلی جالب بود وقتی فهمیدم از دوست پسرش یه دختر داره که 12 سالشه ! و چون دوست داشته بچه دار شده واگرنه پسره از اول رفته بوده ...حالا هم بچه رو با خودش نیاورده بود و به راحتی داشت اینجا دوره اش را می گذراند ضمن اینکه برای یک موسسه توی امریکا یه کار تحقیقاتی درباره ایران می کرد...فرصت کرده بود که یک عالمه شاگرد خصوصی هم ساعتی 30 هزارتومن پیدا کنه و خرجش را در آورد...رقصش هم جالب بود یک جا در جا می رقصید و چقدر متفاوت با من ...من ایرانی رقصیدم و او مدام برای من واو واو می کرد و من برای او و اخر کار هم گفتu are a good dancer… (واضحه که غیر مستقیم از رقص خودم تعریف کردم؟ اگه نفهمدید دوباره بگم)
چیزی که جالب بود می تونست بره رو تاب بشینه ونیم ساعت ساکت باش و به شدت خودش باشه ...

۴ نظر:

ناشناس گفت...

من ماه پیش یه سفری به ایتالیا داشتم واسه یه کنفرانس بین المللی که از همه جای دنیا مهمون داشت. واقعا بهم ثابت شد که امریکاییها مهربونترین، ساده ترین و در عین حال با کلاسترین مردم دنیا هستند. (واضحه که این کامنتو گذاشتم که غیر مستقیم بگم خارج رفتم)

نسرین گفت...

من بزرگترین مشکلم با اینجا موندن همین "خود"نبودنه.خوش به حال اونایی که از صبح تا شب نقش بازی نمی کنند و زیر نظر نیستند.
بقیه مطالبت را هم کمابیش خوندم. خیلی دوست داشتنی بودند

ناشناس گفت...

واضحه که نظری ندارم و صرفا برای ابراز وجود این کامنتو گذاشتم

ناشناس گفت...

دوباره بگو نفهميدم
چون سرم پايين بود داشتم ميديدم كه به چه راحتي و غير مستقيم خودم نبودم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...