۲۲ شهریور ۱۳۸۶

اخلمد

روز پنجم
بدرقه خانواده مهربان اقا شجاع سوار مینی بوس های روستایی شدیم برای بازگشت به مشهد...از اون مینی بوس هایی که در تمام روستاهای بین راه می ایستد وهمه یکدیگر را می شناسند ..میدونند کی برای چی داره می ره مشهد ، کی کجا پیاده می شه ....فقط گاو وگوسفند سوار نکردند ..دختر اقا شجاع گفت که تو ده بعدی چند تا پیرزن هستند که همه مادربزرگای من هستن!!!
بعدا معلوم شدکه پدربزرگ ایشان چندین زن داشته اند که همه زنده وبه خوبی وخوشی با هم زندگی می کنند.
درمشهد با مینی بوس به چناران رفتیم ازکنار زادگاه هوشنگ گلمکانی هم رد شدیم گلمکان یه جای دیگه هم بود به اسم گلبهار...از چناران با سواری به سمت اخملد رفتیم ...
راننده مشهدی ما عقیده داشت که مردم اخلمد بدمردمی هستند! می گفت اگه گردو رو زمین افتاده بود بر ندارید چون دونه ای 1000تومن ازتون می گیرین! سنگینترید همون اول راه توپلاستیک ازشون بخرید حداقل می تونید چونه بزنید! گفتیم ای بابا ما اورتکند خودمون با سنگ از درخت می کنیم می گفت خب اینجا اگه این کاروبکنید با سنگ سرتونومی شکنن
توشیراز رسمه درختی که شاخه اش از باغ بیرون باشه میوه اش مال مردمه ...صاحب باغ اونا رونمی چینه ..خیلی بی کلاسیه این کار..
به میدان اصلی اخلمد رسیدیدم وانبوهی از نوجوانان الاغ سوار را دیدم راننده می گفت: این سواری ها هم شما را تا ابشار می رسانند اما کریه اشان از ما بیشتر است!
در میدان خربزه مخصوص انجا رادیدم که بوی حیرت انگیزی می داد شبیه بوی دستنبو...از سیبهایش خیلی تعریف کردن که اصلا به پای سیبی های لب ماتیکی شیراز نمی رسید!
عرب های زیادی خر کرایه میکردند. زنان روبند زده همچنان از دیدن زن روبندزده می ترسم...اماگویا راننده راست می گفت:برای پارک هر ماشین در میدانچه ده چندین نفر باهیجان مسئول پول گرفتن بودند ..ماشینی هزار تومن و چنان خشمگین باما دعوامی کردند و کرایه ماشینی که مال ما نبود را می خواستند
واقعا تاثیر ناخوشایندی داشت...برای توالت مسجدهم پول می گرفتند! یه جای کنار رودخانه نوشته بود بزرگ: با پرداخت پول می توانید اینجا استراحت کنید!
گویا راننده راست می گفت!
مسیر ابشار را اغاز کردیم روستایی زیبا ومرتب و رودخانه ای با سنگهای سفید ...طاهره عادت دارد در مسیر اشغال جمع می کند ...کیسه های بزرگ زباله همیشه همراهش هست .در اورتکند وقره سور نیز اشغال ها را جمع می کرد و در سطل های بزرگ میگ ذاشت و.اینجا با دیدن رودخانه همه به او می خنددیدم انقدر اشغال بودکه باید ا ب رودخانه رادر بین انها پیدا میکردی ...اگر همه ما هم کمکش می کردیم نمی شد این حجم عظیم ورنگی اشغال را تمیز کرد
اخلمد رامردم پیدا کرده اند وهمین ...
مسیر کوتاهی تا ابشار اول رسیدیم ...من گرودهای فراوانی از روی زمین پیدا کردم وبه کوری چشم خسیسهای اخلمد خوردم...من بیمار روانیم من از جایی که ادم زیادباشدبدم می اید از تخت زدن و چای وقلیان فروختن وخوردن بدم می اید...انقدر تخت ها به ابشار نزدیک بود که دیگر نمی شد ابشاررا دید...
نشستیم وچای گرفتن دو تا قوری تو ی هر کدام یکدانه تی بک!چای رنگ شا ش خر...طاهره استکان راگرفت ودر ان شلوغی برد جلوی صورتک افه دارد وگفت شما به این می گید چای؟ ما بهش یه چیز دیگه می گیم!
مدتی برد مردیک قوری با سه تا تی بک برایمان ارود !
ابشار زیبایی بود اب در هوا به پودر تبدیدل می شد اما نگاهش نکردم انقدر ادم داشت جلویش عکس می گرفت...نگرانم نکند روزی جلوی تمام ابشار های جهان دکه اغذیه فروشی بزنند؟
به راه افتادیم برای دیدن ابشار دوم...خوشبخاتانه از ان به بعد مردم کم می شدند مسیر زبیاتر وتمیز تر ...تا سرانجام برسیدیم ...
این یکی آبشار در نور بود نه تاریک وسردبود خیلی سرد ...لیز بود و با پای برهنه باید به ان نزدیک میشدی...بادی که از ریزش ابشار به بدنت می خورد مثل یک جریان انرژی...سنگ کف ابشار به طرز غیر عادی سفید بود طوری که الان در عکسها اب دیده نمی شود...عجیبتر از خود ابشار شکل غیر عادی کوه ها بود سوراخ سوراخ بلند وبزرگ ...خیلی زیبا خیلی ...کوههایی زیبا ...خیلی
روی سنگی روبروی ابشار خوابیدم.. یک بوته تمشک کوچک از کنار سنگ بیرون زده بود دران اب سرد؟ چند جوان باتعجب به این زنی که بی حجاب روی سنگ دراز شده بود و سیگار میکشید نگاه می کردند... اب جلبک قرمز داشت نشان تمیزی اب ...من یک گوشواره کودکانه طلا پیدا کردم ...خیلی از پیدا کردن اینجور چیزها لذت می برم به طرز خرافی فکر می کنم برایم به قول شیرازی ها اومد داره ..وبقیه راه به گوشم بود وبچه ها نگران شده بودند نکند در این فاصله من همجنس باز شده ام!
..البته یک عینک افتابی که یادتان هست با بن رفاه خریده بودم و خیلی به من می امد و خیلی دوستش داشتم و27000 تومن! خریده بودمش گم شد! اونم به خاطر تمشک ..چون من همه جام هم اگر جر بخورد باید تمشک بخورم ...
همانطور که طاق باز خوابیده بودم و به صدای ابشار گوش می داد چنان رگبار شدیدی گرفت که فقط می شد جیغ بزنی ...از جام تکو ن نخوردم ...بچه ها کوله ها را به زیر درختان می برد یا سعی می کردند که باران اتش را خاموش نکند...و من دراز کشیده بودم و رگبار رگبار ورگبار صورتم از ضربات باران دردمی گرفت...
باران به همان سرعت که امده بود رفت و اسمان ابی شد...بچه ها یک لیوان چای داغ به من رساندد که حالا دیگر از همه جایم اب می چیکد...
به راه افتادم در بالاتر از ابشار اب از روی سنگهای خزه دار سبز به نرمی پایین می ریخت قطره قطره دانه دانه برگ به برگ در نور می درخشیدند...دانه های مروارید ...من صدای اهنگ افتادن شان را می شنیدم ...من تا به حال ریزش آب روی خزه را ندیده بودم وبعد مثل دیوار بلور از صخره بر روی زمین می ریخت این را هم ندیده بودم ...ناودانی طبیعیی
روی اتش املت درستی کردیم وزیر باران خوردیم با نان تازه محلی و..یک گروه نوجوان را با لباسهای بسیجی اورده بودندبرای اردو ...دوتا بسیجی هم با بی سیم همراهشان بود...به بچه ها خوش می گذشت ومن به ان دوتا حسودی می کردم داشتم یک عالمه مخ بریا زدن ...انهم در طبیعت خیلی مزده می دهد...هرچند می دانم که انانداردنشستشومی دهند اما بچهخ ها کو نشان را از خوش گذرانی پاره کردند...
برگشت باز هم در میدانچه شهر اخلمدی های ویژگی هایشان را نشان دادند.. مینی بوس فقط در بست می برد وما کم بودیم. ما هم یک گروه دیگر شبیه خودمان پیدا کردیم اما هنوز چهار تا صندلی خالی بود طاهره رفته بود دم در ایستاده بود داد می زد:چناران نبود چناران دونفر...
شب در مشهد کمپها پر شده بود و راهمان ندادند . ما هم در پارک مخصوص چادر زدیم کنار یک خانواده . پسرهای گروه در اورتکند از ما جدا شده بودند وان خانواده با تحسین به دخترانی که چادر می زدند نگاه می کردند و به شدت حمایتمان می کردند که نگران نیمه های شب نباشیم...قرار شد به نوبت بیدار بمانیم اما همه مان تا صبح عین جنازه خوابیدیم و گمان کنم کسی به ما تجاوز نکرد! در هر صورت اگر هم کرده بود نمی فهمیدیم...منکه خیالم راحت بود در دوران پرید آدم حامله نمیشه !

۳ نظر:

ناشناس گفت...

دره اخلمد رو تا آخرش رفتین؟ آخرین آبشارش آبشار پلنگه که آب از یک صخره ای مثل پنجه پلنگ چیکه میکنه دیدینش؟ کاش شبو تو اخلمد میخوابیدین. سایه صخره های یه طرف تو نور مهتاب میفته رو کوههای طرف مقابل و آدم از ترس تا صبح میلرزه و به خودش فحش میده.

ناشناس گفت...

Post 15 aug. baraam jaaleb boud! MERCI...koli khandidam!
Shad baashi
Goli NB

Amir گفت...

یعنی من عاشق این سفر نامه تو هستم گیس طلا... یه جایی که تا حالا ندیدم، ولی انقده توصیفات قشنگه که فکر میکنم خودم اونجام... انگار اون آبشار داره رو سر خودم میریزه... ایول

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...