۲۳ شهریور ۱۳۸۶

مشهد تهران


صبح در پارک از خواب پاشیدم و صبحانه دلچسبی خوردیم ...در هر استکان چای یک تی بک بود!وسط مردم صمیمی موهایمان را شانه می زدیم ، ارایش می کردیم و چادر را جمع می کردی. فاطمه می گفت تو چراامروز آرایش کردنت گرفته ...می گفتم برای مسئول آژانس فروش بلیط قطار ارایش میکنم
صنم می گفت اینقدر تو کیسه خواب خوابیدم که دیگه توی دشک وتخت خوابم نمی بره ...طیبه میگفت می ترسم وقتی عروسی هم می خوام برم به آژانس زنگ بزنم بگم آقا یه وانت بفرستید برامون!
چند نگهبان امدند وبا خشم مردم را برای جمع کردن چادر هایشان تهدید کردند. بچه ها سفرشان را به سمت شاهرود برای دیدن جنگل ابر ادامه دادند و من برای انتخاب واحد باید برمی گشتم تهران. من تا ترمینال بدرقه شان کردم وارزو کردم که انجا یا سیل بیاید ویا افتابی که هیچ ابری در کار نباشد و یا پای یکی از انها بشکند
من وصنم به سمت حرم راه افتادیم من قصد زیارت نداشتم ارتباط من مدتهاست که گسسته شده اما می خواستم مسجد گوهر شاد را ببینم ...مسجدی که بارها آن را درس دادم و با نشان دادن فیلمش همیشه نفس دانشجویان بند امده است...یک منتقد خارجی می گوید در این مسجد "اسراف هنر" شده است. کاشی ان از نوع معرق است یعنی دانه دانه کاشی ها با دست سابیده شده اند ...درک می کنید؟ یعنی هر گل هر برگ هر شاخه...ویک زن سازنده این مسجد است.زنی که برای ساخت ان یک کارخانه تولید اجر نیز در ان نزدیکی ساخت...دروسط گنبد رنگین مسجد درست در جایی که اکنون لوستر نصب است اگر با دوربین زوم کنی در ان اخرین دایره ...معمار نام خود را بر کاشی نوشته است. جایی که در ان زمان جز خدا وفرشتگانش کسی شاهد ان نبوده است...
ای کاش نمی رفتم . چادر فقط به خارجی ها می دادند(دلالت ضمنی که زنان ایرانی بایدخود چادر به همراه داشته باشند)
نمی خواستم چادر بخرم و برای کرایه چادر ان چنان گوش ما را می بریدند که حالت گرفته می شد ... ودیعه میگرفت وحاضر به دادن هیچ گونه رسیدی هم نبود! وارد شدم از دیدن ان فضای بزرگ و بی ریخت ورودی با مناره های نمی کاره وحجیم حالم گرفته شد ..فقط به سمت گوهر شاد دویدم...قلبم می زد...وارد ایوان شدم و می خواستم ...هیچ کاری نمی شد کرد تمام حیاط را داربست زده بودند وقالی پهن کرده بودند................یعنی هیچ امکانی برای دیدن چهار ایوان بایکدیگر وجود نداشت...از دست دادن دیدن یک زیبایی کامل...قالی های ارزان قرمز رنگ مردمی که در هم می لولیدند و برزنت های پاره اویزان ...
دلم را به دیدن طاق ها دلخوش کردم و فهمیدم اسراف هنر یعنی چه ...نقش تکراری وجود نداشت ... نگاه خیره من زیر هر طاق توجه خادم ها را جلب می کرد که: خانم چادرتو بکش جلو...چه شغل نفرت انگیزی...دیوانه شدم وقتی دیدم بر روی کاشی ابی مسجد گوهر شاد میخ کوبیده اند تا تابلو نصب کنند. انگار که میخ را بر مغز من کوبیده باشند
خودم را به زیر گنبد رساندم برای دیدن ان شاهکار ...غلغله مردم که ان زیر نشسته بودند برای نماز ...مردی جوان باکت وشلواری سیاه گفت: خانم برو ...خانمها بلند شین... اینجا فقط اقایون حق دارن نماز بخونن
بوی بدی می داد بدنش و دهنش و لحنش... یک زن این مسجد را ساخته و فقط مردان حق نشستن زیر گنبد ان را دارند . باید این مسجد را زمانی دیدکه هیچکس انجا نباشد و تو بتوانی با تک تک گلبرگ ها معاشقه کنی ...واین یعنی غیر ممکن
باز همان احساس تنهایی در وطنم. چقدر حرم ازخدا خالی بود ...خدا در زیر ناودان سبز خزه وابشار بود...اینجا فقط غرور ونخوت ابلیس بود
فقط گریه نکردم از حرم دویدم بیرون. کوله ام را از مسئول اماناتی که فریاد می زد من وسایل شما را که زیارت نمی کنید نمی گیرم ...گرفتم... چادر را برای مغازه دار طماع پرت کردم ورفتم
مسئول مهربان دفتر فروش برایم با لبخند در ان غوغای شلوغی بلیط گرفت. خدایا به تمام انانی که خوش خلقند و کار راه انداز، روزی فراوان ، تن سالم ودل خوش عطا کن
و مرده شور تمام راننده های تاکسی مشهد را ببر الهی امین

تا ظهر وقت داشتم به دیدن موزه نادری رفتم و قبر نادر شاه . دو مرد عجیب در کنار هم بودند نادر شاه ومحمد تقی خان پسیان
در مورددومی تنها می دانستم که از مشروطه خواهان بوده و ان شعر عارف قزوینی
این سر که نشان سرپرستی است اکنون جدا ز قید هستی است
با دیده عبرتش ببینید کین عاقبت وطن پرستی است
درمورد اولی تنها کوه نور و حمله به هند...
دیدن این موزه باعث شد من اطلاعات خوبی در باره این دو مرد نابغه پیدا کنم. نادر بسیار سرنوشتش وشخصیتش شبیه ناپلئون است فقط طفلک چون ایرانی است کسی نمی شناسدش وناپلئون را تمام دنیا می شناسند...با سیمایی به شدت بین خوب وبد سرگردان ..از ان مردهای چند چهره ...باهوش نام تمامی سربازان زیر دست خود را می دانسته است...ایران چند پاره را کی می کند و مثل بیشتر نوابغ جز به خودش به کسی دیگر اعتماد نمی کند و همین باعث مرگش می شود...یک فیلمنامه کامل
دیدن موزه هم تجربه لذت بخشی بود بخصوص اینکه بر روی کلاهخود ها نقش های رزمی نبود ..بزمی بود!این ایرانیان متناقض
به متصدی گفتم که
- قبر نادر خاک گرفته زشته پاکش کنید
با خشم - ما دوهفته یکبار اینکار را میکنیم
- خانم منو شما هر دوخانه دار هم هستیم . این خاک مال دو هفته نیست
شرمنده لبخندی زدگفت: ممنون از اینکه گفتید.. درسته..بایدپاک بشه
پسیان اولین خلبان ایرانی بوده نابغه ای که در سی سالگی می میرد...موضوعی خالص برای فیلمنامه ...وای چقدر تاریخمان را نمی شناسیم
عجیب است که من در این سفر فقط مردان فقیر را دیدم...طبقه متوسط ومرفه مشهد وخراسان کجا هستند؟به زیارت یا سیاحت نمی ایند؟
از یک اشپزخانه کباب گرفته ورفتم راه اهن ..او هم سرم کلاه گذاشته بود.به جای دو سیخ ...یک سیخ را دو تکه کرده بود...مشهدی مشهدی بدون گوجه !
عصبی در میدان پیاده شدم یک راننده تاکسی مدام برایم بوق می زدکجا...وقتی من به سمت راه اهن می روم یعنی کجا می روم؟ مدام می گفت خانم برسونیمون
داد زدم با تاکسی می خوای منو ببری داخل ساختمون ؟
اگه شما باشید چرا که نه؟
...جای خنکی را پیدا کردم برای خوردن ناهارم که یک دختر چادری لال امدم سراغم و تمام این سئوالها را از من کرد
- کیسه خوابه؟
- توش می خوابی
- تنها سفر می کنی

- مردهمراهت نیست
- عروس نشدی
- ا چرا وای
- دیر شده
- اشاله یه شوهر خوب گیرت بیاد
-
تو عمرم لال به این وراجی ندیده بودم!
سرانجام سوار قطار شدم و تا تهران خوابیدم ...2 شب رسیدم هیچوقت دربست نمی گیرم ...تجربه خیابانهای تهران در نیمه شب برایم جالب است...دیدن ماشینهایی که مرا سوار نمی کنند و با اندکی وحشت به من نگاه می کردند جالب بود. سرانجام پیرمرد ها مرا سوار کردند . انقدر زندگی کرده اند که دیگر از چیزی تعجب نمی کنند..حتی دیدن زنی که بوی دود می دهد.. تنها در نیمه شب تهران با کوله وکیسه خواب ...

تبصره: جنگل ابر ...ابر نداشته...هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نه، طبقه متوسط و مرفه زیارت نمیروند، به همین سادگی. با اون قوانین مسخرشون واسه حجاب و آدم های بی سوادی که اونجابا بی ادبی محض واست تعیین تکلیف مینن که امام رضا تورو با چه ظاهری قبول میکنه.امام رضاشون رو به خودشون بخشیدیم با تمام مخلفات .آخرین باری که رفتم حرم 10 سال پیش بود و آخرین باری که مجبور شدم با افراد بد دهن و هیز اطراف شهدا برخورد داشته باشم 4 سال پیش بود. اشتباه نشه! من مجاور(مشهدی) هستم نه زائر(مسافر).

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...