۱۲ مهر ۱۳۸۶

کابوس


خیلی دوست دارم وقتی از حمام بیرون دراز بکشم...اما امروز کار داشتم و نمی خواستم بخوابم ....و با حوله خوابم برد...درگودالی افتادم از کابوس و رویا و… واقعیت ...بارها بر می گشتم از خواب، به در اتاق نگاه می کردم تا بدانم که در اتاقم هستم و باز به جایی دیگر پرتاب می شدم ...کاملا اطمینان داشتم که شیدا دوست مرده ام، بالای سر تخت آمد و دستش را زیر بالاتنه من برد ومرا اندکی بلند کرد..موهایم را کنار زد...در ایران نبودم می خواستم از ان مدت کوتاه استفاده کنم و همه جا را بگردم که نمی توانستم ...در یک تست بازیگری باید شرکت می کردم وآنان دختر جوان می خواستند نه من که سه تا بچه داشتم!..
دوستی خانه های را به من پیشنهاد داد که مجانی در آن زندگی کنم در بالای تپه های آریا شهر... حالا که می نویسم می دانم این همه چقدر بی ربط است اما آن احساس غیر قابل توصیف یادم هست... ترس.. نگرانی ...رنج... تنهایی... درد... مطمئنم این این خواب حامل پیغامی است اما نمی دانم ....

۳ نظر:

ناشناس گفت...

انشالله خیره...نگران نباش

Unknown گفت...

ensha allah kheyre

Unknown گفت...

ensha alla kheyre

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...