۲۵ آبان ۱۳۸۶


سر کلاس زبان دو تا اس ام اس داشتم یکی دوستم بودکه فیلمم را در جشنواره دیده بود و خوشش امده بود و دومی از خواهرکم بود ...که خبر داد ....
هفته پیش بود که اشتباه کردم و بهش گفتم 24 نتایج تکمیل ظرفیت را میدن...یک هفته با چهره ای رنگ پریده از خواب بیدار می شد و تمام روز مثل پرنده مریض و خیس باچشمهای براق از اشکی نریخته در استرس و غم فرو می رفت...تمام این هفته در تلاش برای خنداندنش بودم که فایده ای نداشت و حالا ...باستانشناسی قبول شده... به خاطر این رشته از تجربی اومده بود انسانی...سراسری قبول نشد و حالا تکمیل ظرفیت قبول شده..خودم براش انتخاب رشته کردم ...این اولین رشته ای بود که انتخاب کرده بودم ومهمتر از همه اینکه شمال قبول شد ...من عاشق این سرزمینم و همیشه به دنبال پاتوقی برای خودم بودم که پیدا شد....
مامانم انقدر یازهرا یا امام زمان گفت که نگران شدم سکته کند...
این قبولی تکلیف همه رامشخص کرد : اول از همه خواهرکم و دوم مادرم که از شر پدر گرامی خلاص می شود و به آرزوی همیشگی اش می رسد :یه قر آبی یو یه درختی یو ییه سبزه چمنی
شیرازی هابه قل قل اب میگویند قر
و سوم از همه من ..هر هفته می رم شمال لالای لای دریم دیم...حالا لا لای لا ...
خواهرکم داره می خنده و جیغ می زنه ...
مامانم می گوید که از قبل می دانسته خواهرک قبوله چون وقت انتخاب رشته یک دسته گنجشک او را تا سر کوچه همراهی کرده بودند...

۷ نظر:

ناشناس گفت...

گیس طلا جونم سلام
اول اینکه مبارکه
دوم... تو که اینقدر شمال دوست داشتی چرا نگفتی؟؟؟ من هر هفته می تونستم ببرمت شمال ... اگه خودم هم نمی آمدم جا بود که بری دوست جونم

ناشناس گفت...

تبریک...منم یه پاتوق کوچولو دارم درست رو به دریا بعضی وقتا تنهایی می زنم و می رم، یه شب با دریا...

ناشناس گفت...

تبریک به تو و خواهرک ومامانت

ناشناس گفت...

مبارکه . تبریک میگم . حالا من بهت حسودیم شد . نه من نه خواهرام هیچ کدوم نتونستیم مادرمون را از دست او ن دیو که اسمش پدره نجات بدیم . . هیچ فاکتوری برای نجات وجود نداره . البته یه چیزی هم بگم ها مادرم دیگه خو کرده به این نوع زندگی هزار بار ازش خواستم ترکش کنه . بالاخره میتونستم امکانات زندگی برای مادرم را فراهم کنم .اما انگار یه جورایی کارتون دیو و دلبر را دیده فکر کرده یه روز از پدرم پسر شاهزاده بیرون میاد و خوشبختش میکنه . . عاشق این ضرب المثل و تیکه های شما شیرازی ها شدم . اما همبر همبر تون یه چیز دیگه اس با اون جعفری هایی که لای ساندویچ میریزه . بازم قبولی خواهرک مبارک و به خیر و خوشی .

ناشناس گفت...

گیس طلا جونم آره توی نوشهر نیست ولی تقریبا نزدیکه

ناشناس گفت...

چرا شماها اینقد با باباهاتون دشمنین؟؟؟؟؟؟ من که عاشق بابامم.مامانم هم

Mona گفت...

من به شدت دیوانه و عاشق تکه کلام های مامانت هستم.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...