۱۳ شهریور ۱۳۸۷

بعد از ظهر سگی

روز بدی بود با خواب عزیزی که دور از دسترس است بیدار شدم و دلتنگی ام برایش چند برابر شد.یک اس ام اس به یادم آوردم که صبح تا ظهر کلاس تئاتر دارم که کلا فراموشش کرده بودم.آنجا رفتم و آنقدر حرص خوردم وپوست لبم را کندم که هنوز می سوزد. بچه ها در این تعطیلات همه چیز را فراموش کرده بودند. ظهر خسته و کوفته برگشتم و نامه ای مبنی بر رد شدن یکی از مقاله هایم در راه پله دیدم و عصبانی تر شدم از اینکه متوجه شدم نامه باز شده است. بعد از ظهر یک فامیل سرم خراب شد و معلوم شد که مدت زیادی هم قرار است آوار شود. شب در برگشت از کلاس زبان با دختر همسایه بحثم شد که در ساختمان را باز می گذارد و تازه طلبکار و بی ادب هم هست. سر درد شروع شده بود که دوست ناامید و غرغرویم زنگ زد و دو ساعت انرژی منفی پخش کرد. بعد همسایه بالایی آمد که پول شارژ را بدهد گفت که صاحبخانه مشترک مان 10 میلیون به اجاره اضافه کرده است.حالا با سردرد وصدای تلوزیونی که فامیل بلند کرده روی تخت ولو شده ام و فکر می کنم که تا آخر آبان چقدر مانده است...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...