اسم گربه پدربزرگ دوستم اسداله است. 16 سال عمرشه و شش ماه پیش هم آخرین زایمانش را انجام داده ...ایشون در جاهای مختلف خونه تخت داره و عاشق اشی مشی و چربی روی ماسته ...دوسال پیش پدربزرگ بهش رژیم داد از بس چاق شده بود و بامزه اینه که بعضی روزا بکشیش به بعضی جاهای خونه وارد نمی شه وهمیشه پدر بزرگ با خونسردی می گه :حتما الان یه روح اونجاست...اخه اسداله ارواحو می بینه…
۱۹ شهریور ۱۳۸۷
حس ششم اسداله
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر