دیشب رفتم دارآباد. مهتاب بود و ابر،وزش باد وصدای جابجا شدن یک پرنده ویا خزیدن مارمولک. کوه ها سایه دار و هراسناک و درختان سیاه ...ساعت سه صبح بود که توقف کردیم وخوردیم و خندیدیم و خوابیدیم
و مثل همیشه تجربه تکرار ناپذیر خوابیدن زیر آسمان پر ستاره در سایه یک تخته سنگ بزرگ....و آن احساس حیرت هنگام بیداری که اکنون من کجایم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر