۲۶ شهریور ۱۳۸۷

گیس طلا چلاق


دیشب رفتم دارآباد. مهتاب بود و ابر،وزش باد وصدای جابجا شدن یک پرنده ویا خزیدن مارمولک. کوه ها سایه دار و هراسناک و درختان سیاه ...ساعت سه صبح بود که توقف کردیم وخوردیم و خندیدیم و خوابیدیم

و مثل همیشه تجربه تکرار ناپذیر خوابیدن زیر آسمان پر ستاره در سایه یک تخته سنگ بزرگ....و آن احساس حیرت هنگام بیداری که اکنون من کجایم....

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...