۱ مهر ۱۳۸۷

لارج


دوست تپلم واسه اولین ملاقات رفته دفتر طرف برای ناهار، یاروبهش به جای نهار بستنی داده و تا اخر هم به دوست ما اصرار می کرده حالا یه بستنی دیگه ...دوستم ما هم دیگه بی خیال طرف شده که داره هی زنگ می زنه بیا یه سفر بریم اصفهان. دوستم با خوش خلقی تلفنهاشو جواب نمی ده و به من می گه: احتمالا اونجا هم می خوادبهم پشمک بده...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...