دوست تپلم واسه اولین ملاقات رفته دفتر طرف برای ناهار، یاروبهش به جای نهار بستنی داده و تا اخر هم به دوست ما اصرار می کرده حالا یه بستنی دیگه ...دوستم ما هم دیگه بی خیال طرف شده که داره هی زنگ می زنه بیا یه سفر بریم اصفهان. دوستم با خوش خلقی تلفنهاشو جواب نمی ده و به من می گه: احتمالا اونجا هم می خوادبهم پشمک بده...
۱ مهر ۱۳۸۷
لارج
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر