۱۹ مهر ۱۳۸۷

جامعه بی طبقه توحیدی


خدمتکار فرهنگسرایمان یادتان هست، همان که کلیه اش را فروخت برای ماشین شوهرش. امروز بسیار شاد بود بعد از بیست سال زندگی در دو اتاق ، قسمت سرایداری فرهنگسرا را به او و خانواده اش داده بودند. او به همراه همسر و پنج فرزندش و به همراه خواهر شوهر بیوه وبچه هایش و به همراه مادر شوهرش و به همراه برادر شوهر و خانواده او در ان دو اتاق زندگی می کردند. حقیقتا نمی دانم چگونه...فقط می دانم که دیگر جای شوهرش نمی شد و او شبها در ماشین می خوابید.

سرایداری فرهنگسرا ساختمانی قدیمی و بدون حمام است اما اکنون برای آنان با قصر هیچ تفاوتی ندارد، برای اولین بار خانواده در کنار هم است. حالا می خواهد ادامه تحصیل بدهد سال گذشته دیپلمش را گرفت و حالا می خواهد فوق دیپلم بگیرد تا حکمش از خدمتکار به دفتردار تبدیل شد و از من راهنمایی می خواهد. به چینهای زودتر از موعد و فراوان چهره اش نگاه می کنم و به او اطمینان می دهم که می تواند.

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...