۱۷ دی ۱۳۸۷

یک روز خوب


از اون روزا بود ها.. صبح با خنده و بالش پرانی از خواب بیدار شدیم من و بیتا و دختر خاله . چرت وپرت گفتیم و صبحانه خوردیم ، ابرو بیتا رو بر داشتم، و لوله فاضلاب زیر سینک ظرفشویی را باز و تمیز کردم ( این بار اصلا واشر اضافه نیاوردم ) طبقه کابیت را هم که لق می زد تعمیر کردم و طرح فیلمنامه را کامل کردم. ظهر با دختر خاله قیمه امام حسین خوردم و عصری رفتم پیش کارگردان . کارگردان هم علاوه بر اینکه طرح را تایید کرد و قرارداد را بستیم یه ظرف شله زرد هم بدرقه راهم کرد تا امروز تبدیل به یک روز فوق العاده بشه
رفتم یکدونه صندلی راحتی ایکیا خریدم از همون خیابون سنایی که آدرس داده بودید. اونا به من یه کارتون کوچولو دادن و اصرار داشتن که این همون صندلیه و من با تردید فراوان قبول کردم
اومدم خونه و کارتون را باز کردن و وای که چه مزه ای می داد سرهم کردن این چوب و فلز و پارچه...دختر خاله پیشم بود و می گفت خاله کمکت نمی کنم چون از قیافه ات معلومه چقدر داره بهت خوش می گذره
غیر از دو تا گیس طلا بازی ( یکی بر عکس وصل کردن میله فلزی با وجود اینکه کاتالوگ تصویری دقیقا گفته بود این کار را نکنید و دومی وصل کردن دسته قبل از اتصال پایه ها که اونم در تصویر بود و من ندیدم!) سرانجام از تو همون کارتون کوچیک ، یک صندلی راحتی گنده در اومد
به باصن دختر خاله اجازه دادم که اولین باصنی باشد که روی صندلی می نشیند و از دیدن نیشش متوجه شدم که احساسمان مشترک است
بامزه اینکه هیچ چی این صندلی ساده و کرمی به خونه رنگارنگ و گل منگلی من نمی یاد و هرچی دکوراسیون عوض کردیم دیدم نه خیر، شرق و غرب خیلی با هم مشکل دارن. سرانجام با انداختن یک گلیم رنگی روی صندلی اندکی از مشکلات اختلاف فرهنگی کم شد.

الان روی صندلی نشسته ام و دارم از شدت راحتی می میرم و شله زرد می خورم. تازهشم یک کمی هم عین ننو تکو ن می خوره
ای خدا چقدر همه چی خوبه ...حالا هی شما به ریش من بخندید به قول شیرازی ها تو جونتون در عمرتون سر

ادرس: خیابان کریمخان خیابان سنایی نبش کوچه سیزدهم. تلفن 88310779

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

لذت های ساده زندگی! صحنه و داستان اونقدر مهم نبود که فرافکنی درون خودت به بیرون و پیچیدن در احساس خوب اش و این احساس درونی رو این بار از بیرون تجربه کردن.باورم نمیشه آدمهایی در ایران هنوز سالم مونده اند!

taraaaneh گفت...

وای چه روز خوبی بوده.

ناشناس گفت...

آخییییییییییییش...واااای....هههههههی....


بعضی وقتها کلمات نمی توانند احساسات را بیان کنند :)

savijhe گفت...

چقدر خوبند این روزهای شاد حتی اگه عاملش سرهم کردن یه صندلی باشه!

ناشناس گفت...

che ghashang

ناشناس گفت...

man ham asheghe in sare ham kardanham , hafteye pish ham yek takhtekhab az IKEA kharide boodim va sare hamesh kardam , fekr konam betooni tasavor koni che hali dad :)

ناشناس گفت...

lotfan harbar dar peynevesht in zarbol masal haye shirazi ro tozih bede ke yaad begirim :D

ناشناس گفت...

پس میک لاو چی؟

ناشناس گفت...

نوش جان!
اين ضرب المثل شيرازى همان "تا جونتون دربياد" تهرانى است؟

آهو گفت...

سلام گيس طلا جان.
خيلي جالب مي نويسي و روح شيرازي در نوشته هات واقعاً وجود داره.
ميشه لطف كني و آدرس مغازه ايكيا را بنويسي.
شاد و پيروز باشي:)

ناشناس گفت...

یعنی من چقدر حسرت باید بخورم وقتی تو مینویسی که به راحتی طرح فیلمنامه را نوشتی و من باید حالا حالاها جون بکنم

ناشناس گفت...

واقعا که روز تاسوعا چه غلطا که نکردی؟؟؟؟ خجالت نمیکشی ؟ لااقل میرفتی یه جلسه ای یا هیاتی یه کم کم تو خیابون با دسته ها همراهی میکردی که بشه بهت گفت شیعه!!! فقط از محرم کوفت کردنشو بلدی

ناشناس گفت...

دو تا سوال،
یکی این که تلفن این مغازه سنایی رو نداری؟
دیگه این که قیمتش در مقایسه با قیمت کاتالوگ چطور بود؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...