۱۹ اسفند ۱۳۸۷

کیش.روز دوم شب


این پسرک که سبزه و بامزه و خرمشهری و ساکن کیش بود اطلاعات دقیقی درباره غواصی داشت و قرار شد که فردا ما را به محلی آشنا برای غواصی ببرد. امیر خودش سوار یه دوچرخه دو نفره بود و من دستش می انداختم می خواسته تو راه یه دختری سوار کنه که اینو کرایه کرده اونم هر وقت ازش جلو می زدم صدام می زدم استاد و دخترک هم تبدیل شد به دوست استاد و برخلاف بقیه آقایون که همه در یک سربالای مشخص کم می اورند و پیاده می شدند او با ما تا بالا پا زد. هم صحبتی با او پر از اطلاعات اقتصادی و سیاسی درباره کیش بود که خیلی چسبید
دخترک هر وقت کنار دریا میایستادیم و در هیجان منظره گم می شدیم با حواس پرتی میگفت: نکنه قایق هامونو بدزدن(دوچرخه= قایق) یاد دختر خاله می افتادم
دخترک یک کار بامزه دیگه هم می کرد و اینکه درختها را تک تک، پشت سر مارپیچی می رفت. از او تقلید کردم اما من هر دو تا درخت می تونستم بپیچم
هنگام برگشتن از مسیر رفته هوا دیگر تاریک شده بود که روبروی برجهای آفتاب به مجتمعی به نام پارس رسیدیم که تمام باغچه های اطرافش را اطلسی کاشته بود. من آنقدر دور این گلهای چرخیدم که صدای دخترک و امیر در آمد اما مگر می شد شب باشه وبوی اطلسی و کنار دریا ...اخه مگه می شد ولش کرد:ای خدااااااااااااااا من چقدر خوبم
و من سرانجام توانستم بر ترسم غلبه کنم و در یک سرازیری تند و تیز دستهایم را از فرمان دوچرخه بردارم...و جیغ بزنم ...خیلی چسبید اما فکرنکنم دیگه جرات تکرارش را داشته باشم.
اما خانم میزبان اومد دنبالمون و با پسر با نمکش ما را برای شام برد پایاب. رستورانی در فضای باز و موسیقی زنده. من هیچوقت با این جور جاهای مثلا سنتی حال نمی کنم اما تخت چوبی وحوض و لیوانهای دوغی که درش غرق می شدی خیلی خوب بود. فقط یه بارون کم بود همه اش فکر می کردم چه حالی می ده و داد...
رعد و برق های با حال و گارسونهایی که می دویدند تا سفره ها و مهمانها را بپوشانند و بارانی درشت که نانهای داغ را خیس می کرد...آی مزه داد آی مزه داد و گروه موسیقی که همچنان به کارش ادامه می داد(جاشون خشک بود آخه) بامزه بود که یه نفر از راه دور گروه موسیقی را کنترل می کرد وقتی اشاره می کرد :بپیچون...انقدر حرکتش پر مفهوم بود که من در معناشناسی آن کف کردم!
سرانجام به علت پیچانده شدن زودتر از موعد توسط گروه موسیقی انجا را به مقصد هتل ترک کردیم.
و خیابانهای خیس کیش در شب ...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

توصیف هایی زنده، ملموس، و بی ادعا از جنس زندگی واقعی.

از خواندن وبلاگ تان لذت می برم.
ممنون.

ناشناس گفت...

من همه چیز این گیس طلا رو دوست دارم
از شیرازی بودنش بگیر تا خوهرک و مادرک و دختر خالهء دوست داشتنی اش را
بس که شلوغ و سرزنده است این گیس طلا:)
اگر بیاد اینجا می برمش و یه عالمه انجیر معابد نشونش می دم که گوشه و کنار این شهر از خاک دراومده و هیچکس هم بهشون دخیل نبسته و گیس طلا می تونه اولین نفری باشه که بهشون دخیل می بنده و مطمئن باشه که حاجتش روا میشه!!!
از آشناییت خوشحالم گیس طلا :)

ناشناس گفت...

تجربه دوچرخه سواری ات خیلی ملموس بود من خودم عاشق دوچرخه سواری توی کیش هستم حس می کنی رهایی از همه چیز یه ÷یشنهاد دوچرخه بگیرین با ماشین برین ساحل غربی کیش اونجا دوچرخه سواری شا حال بیشتری می ده کنارت مرغ های دریایی رو داری که ÷روزا می کنن ولی روز برین شب خیلی خلوته

ناشناس گفت...

kheili vaghte doogh nakhordam

ناشناس گفت...

من هروقت میرم کیش، هتل پارمیس میمونم.
اینقدر از فضای کیش خوب و بامزه گفتین، بسرم زد ایندفعه با پسرکم برم، ولی با یه چادر پیک نیکی که شبا کنار ساحل باشیم.

راستی حالا که فکر میکنم میبینم از بسیاری از سواحل مدیترانه هم زیباتره. اما حیف! یه جورایی باز احساس میکنم زیر نگاه ذره بین قرار دارم.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...