۲۰ اسفند ۱۳۸۷

کیش روز چهارم.

از انجا که هوا همچنان نا مساعد بود و غواصی رفتن ما به قول شیرازی ها"رو اوو گوزید" و بعد از ظهر پرواز داشتیم، برای آخرین بار به دوچرخه سواری رفتیم و من برای آخرین بار کنار دریا و اطلسی ها پا زدم. از کنار پاساژ مرجان که رد شدیم به یاد اوردم که ساک برای خرید هایم ندارم. یک مرد مهربان پیدا شد که از دوچرخه های ما نگهداری کند تا بر گردیم که برگشتم اما هرچیزی خریده بودم غیر از ساک و حالا با کیسه های خرید آویزان به دسته های دوچرخه برگشتیم .آبی دریا به رنگی در آمده بود که در این چند روز تا به حال ندیده بودیم. ...رنگی حیرت انگیز...
آن موجودات مهربان باز هم به ما تخفیف های خوبی دادند و قول دادند که تا سال دیگر همین دوچرخه ها را برای ما نگه دارند.
برای آخرین بار نهار را در هتل خوردیم(تا آن هم مجانی حساب شود) و با گارسون مهربانی که همیشه هوای ما را داشت خداحافظی کردیم. بلیط من ودخترک چند ساعتی با هم اختلاف داشت و من حاضر نبودم زودتر از کیش دل بکنم و او حاضر بود از من دل بکند! به همین علت میزبان میزبان به دنبالمان آمد و او را به فرودگاه برد و از شرش خلاص شدیم و با این خانم مهربان به دیدار مجدد دریا رفتیم. خیلی دوست ندارم اعتراف کنم که در غیاب دخترک تحمل این میزبان میزبان چندان راحت نبود . در فرودگاه به دلیل تعداد فراوانی انواع چاقو که خریده بودم کلی ماجرا داشتم .مامورین نفهمیده بودند کدام ساک حاوی چاقو است ومنهم صدایش را در نمی آوردم که ساکم از دیدشان پنهان شده و آنها همه چمدانها را دوباره از زیر دستگاه رد می کردند و حسابی سر کار رفته بودن تا زمانی که مزه اش تمام شد و اعتراف کردم من چاقو دارم
در هواپیما کنار مردی هیجانزده نشستم که با گوشی اش در حال یک گفتگوی رفع کدورت عاشقانه بود وهیچ مهمانداری ازپس خاموش کردن موبایلش برنمی آمد که گویا قضیه حیاتی بود...
مسیر فرودگاه تا خونه از مسیر کیش تا تهران طولانی تر بود. زمانی که به خانه رسیدم . سوقاتی ها را از هم جدا کردم و متوجه شدم ساک خواهرک از همه چاق تر است. در رختخواب بیهوش شده بودم که صدای موبایلم مرا از خواب پراند. دخترک اس ام اس داده بود که سرانجام پرید شده و خلقی از نگرانی رها شده وبه خواب فرو رفتند ....

۸ نظر:

علی گفت...

کاشکی حالا حالاها بر نمیگشتین.
داشتیم با سفر نامه تون حال میکردیم.
ایشالا سال دیگه که رفتین، برید که دیگه بر نگردید...

ناشناس گفت...

انقدر بامزه مینویسی که انگار این کیشی که تو رفتی یه کیش دیگه بوده.

ناشناس گفت...

خدا نکشه تو رو . اینقدر از این " به اوو گوزید" ت خندیدم که اشک از چشم هام سرازیر شد.... همیشه به شادی عزیزم . خوشم میاد ازت . از هرچیزی لذت می بری و چشمهات زیبایی ها رو می بینه . خوشم اومد یکی دیگه مثل خودم پیدا کردم . من حتی یک جوراب رنگی رنگی هم می خرم تا ساعت ها ذوقش می کنم و از این همه رنگ لذت می برم . چه برسه طبیعت با این همه رنگ های زیبا .... بماند که خیلی وقت ها بهم می گن خلی و الکی خوش !!!! والله ! این کامنت دونی شما خانم هر ده تا پست یکبار راه می ده .....

ناشناس گفت...

رسیدن به خیر
اما کاش تو وقتهای اضافه ات کامنت ها را با دقت بیشتری میخوندی
من اهل گرگانم
اما ساکن کویر
دور از طبیعت سرسبزو نم و رطوبت هوا!!
تو یکی از کامنتهای بعد از گرگان رفتنت نوشتم اگه میدونستم منم حتما خودم را میرسوندم گرگان.
و همین چند وقت پیش گفتم اگه برا تعطیلات یه جای خوب میری قبلش یه خبری بده.
البته شاید شما اصلا نخوای یه مزاهم داشته باشی اما قول میدم زیاد مزاحمت نشم.
بهرحال دوست داشتم ببینمت مخصوصا حالا که با یه فاصله کمی از هم کیش بودیم اونهم تو یه هتل با اون گارسونهای پسته ای پوش خوشرو.
با اون صبحانه های خوشمزه و کامل که از خوردنش سیر نمیشی اما خسته میشی.
باشه ،اما من خیلی وقته برات کامنت میذارم ولی ایمیلت را ندارم که خصوصی خدمت برسم.اما این میل منه
khiltashs@yahoo.com

ناشناس گفت...

نامرد!

ناشناس گفت...

سلام به امید دیدار

ناشناس گفت...

گیس طلا جان خیلی حال داد تمام لحظه های طوفانی ساحل را احساس کردم
یه ماچ آبدار واسه توووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

کیشوند کیش گفت...

سلام
واقعا زیبا نوشتی
آرزوی موفقیت
کیشوند کیش

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...