۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

غم جانگداز


خواهرک زنگ زده شاکی که مامان موقع دیدن فیلم کازابلانکا خوابش برده!

مادرک هم می گه: ووی ولوم بوکُن ،اسفناجوم سوخته بود، غممون گرفته بود

۶ نظر:

شترق گفت...

جالبه كه خواهرك تو همه چيو سريع خبر مي ده
اگه اين دختر رو نداشتي چي مي كردي؟

دناتا گفت...

عمه منم همیشه اول فیلما خوابش میبره.. آخرشم بیدار میشه می گه چی شد؟

گلامور گفت...

واااای با اون لهجه ی شیرازی خودمون خوندمش کلی لذت بردم... من دلم شیراز میخواد : (

قرمه سبزی گفت...

اسفناج خالی همون بهتر که بسوزه .. مگر اینکه هدف متعالی ای مثل درست کردن قرمه سبزی پشتش باشه

رضوان گفت...

سلام دوست گرامی


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست **که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست.


این پست (قسمت دوم *** رضایت در زندگی )


[گل]

پرند گفت...

ای ناز مادرکو
.... دوسش دارم م م م
************************
خوب کاکو ! اگه من بمیرم کی بیاد فالت بیگیره اینطوری غش کنی از خنده تو وبلاگم خوب ؟
ایشالله همه چی زودتر رو به راه بشه . به قول پائولو : " یک مبارز راه روشنایی هر چند وقت به استراحت نیاز داره تا در سکوت و آرامش زخمهاشو بررسی کنه و اگه لازم شد استراتژی شو عوض کنه و ... " حالا شما فرض کن یه همچین چیزایی ( ولی کلن چیزای خوب و امید بخش )
دوستت داریم !

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...